مهاجر
اونایی که امروز زندگی پس از زندگی رو دیدن
یه توضیح مختصری بهم بدن بیینم چی بوده برم بیینم یانه
مرسی
مهاجر
نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را
بـــرای بردن دریــــا بیــــــاور تنگ ماهــــــی را
جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی
به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهـــــی را
مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری
دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را
بـرای دیدنت فرقـــی ندارد راه و بـی راهه
به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را
به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم
زمانی " مولوی " و این اواخر هم " پناهی " را !
مهاجر
امشب آخرین شب دعای مجیر هستش فراموش نکنید
مهاجر
باسلام
لطفا مرا از ایگنوری دربیارید یا اکانتم را ببندید کلا
باتشکر
مهاجر
تماشایش رقم می زد خروج از دامن دین را
بنا کرده است در چشمش فلک قصر شیاطین را
اگر دور تو می گردد نظر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را
به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختان شوم می دانند باران نخستین را
مگو این شاخه ی تنها که تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را
به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میرزا مشکن غرور ِ ناصرالدین را
چرا جامِ بلورینی بلغزد بر لبِ سینی؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را
کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را
تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی
بپوشد سایه ی شعرت فروغ هر چه پروین را
غزل هایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
سر از سنگینی فکر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را
به خوابم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
🙂
مهاجر
أحببتُ روحَك حُباً ما لهُ شَبَهٌ
وأعظمُ الحُب حُب الروحِ لِلرُّوحِ.
عاشق روح ات شدم
عشقى بى بديل!
و عشقِ روح به روح،
بزرگترينِ عشق هاست
مهاجر
شب های ۱۳.۱۴.۱۵ ماه رمضان خواندن دعای شریف مجیر خیلی تاکید شده و دارای اثرات خیلی خوبیه
تونستید حتما از امشب بخونید
مهاجر
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ، گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست یا من چشمودل سیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
فاضل نظری
📕اقلیت
مهاجر
عید رو پیشاپیش به همه دوستان عزیز ساینایی تبریک میگم و بهترین سال رو براتون آرزو میکنم
برید فصلای قبلو ببینید
فصلای یک و دو خیلی خوب بودن
اونجایی که گف یهتاریکی خیلی ترسناک بود رو نفهمیدم،ازش عبور کرد رف ب سمت نور ؟قبل از اونمیز بود ؟بعد از میز بود؟کسی متوجه شد؟
بعد از میز بود
گفت به اشاره ی بهش گفتن رد شو
ولی منم متوجه نشدم ، رد شد
بعدش چی شد
نه نگفتن رد شو ،گف اون۲۱ نفر بهم گفتن نترس و من دیگه ترسم کم شد
بعد هیمیگف دو رویی خیلی زیاده و دلم میخاد برم و اینا فک کنم ب قول دوستمون خیلی جاها هم سانسور بود بنا ب مسائلی
ع ، پس موقع اذون شیراز بوده و ندیدم