اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی.
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد؛ و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد.
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی...
من و
عصر دلانڪَیز و
چاے خوشرنڪَی ڪه سر ایوان ،
از فرط نڪَاه دلرباےِ تو ...
یخ ڪرد ؛
این قصه ڪَرچه خیالیست...!!
اما باید ڪَاهی
دل به خیالبافی با تو
در یڪ هواے دلچسب زد...!!
بابابزرگ منم روزای آخر دیگه منو نمیشناخت منی ک همیشه بهم میگف از همه برام عزیزتریفقط یبار دستمو گرف گف باباجون دیگه خیلی عمر کردم بسمه ولی دلم برا شماها تنگ میشه و نگرانتونم
ای ڪاش ...
آن شب، ڪه
باورِ عشـقت ...
ستونِ باورم شد ...
و ستارگان رهگذر ...
شنونده های حد اعلای خواستنم بودند ...
آن بادِ ســردِ لعنـتی...
بوی عطر غریبی که برشانه ی آغوشت
نشسته بود را...
درهوایــم نمیرقصاند...