پاییز منم!...
وقتی خاطرات تو...
برگ به برگ...
رنگ به رنگ در من رهاست...
پاییز منم !....
وقتی خیابان ها را ...
بی تو قدم می زنم....
و باران امانم را بریده است ...
برای دیدن تو...
راه دوری را آمده ام...
نفس نفس می زنم...
تا بوسیدنت چیزی نمانده است...
به نزدیکی لب هایت که بِرِسم...
گلویی تازه می کنم...
و جانانه می بوسمت...
این روزها...
حکایت من و عشق...
حکایت زمستان و زردآلو ست...
وسط سرما و برف و بوران...
دلم هوس آغوش کسی را دارد...
که نمی آید...
که نمی رسد...
که نیست...
در کوچه باغ تنهایی ام...
آهسته ترقدم بزن...
سال هاست...
دلم جامانده ...
روی سنگفرش های آغشته به برگ...
جا مانده...
زیر برگ های پاییز...
آهسته تر قدم بزن !