سکوت شب
چه دل نشین است امواج صدای آدم هایی که موسیقی محبتشان را فریاد میزنند...
آدمهایی که با محبتشان،
زمین را ستاره باران می کنند...
آدمهایی که با موسیقی کلامشان برای امواج خروشان دنیا لالایی می خوانند...
سکوت شب
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد…
شمس لنگرودی
سکوت شب
دی هم تمام شد...
دفتر بهمن را باز ڪن...
برگ اولش را...
با ڪاغذي از جنس دلت جلد ڪن...
صفحـہ بـہ صفحـہ اش را...
با اميد خط ڪشي ڪن...
صاف و يڪدست...
اينبار بهتر ورق بزن..
با احتياط بيشتري نگهش دار...
شروع بـہ نوشتن ڪن...
اينبار ڪمي خوش خط تر بنويس...
خط اول......
بـہ نام خدا...
سلام بهمن.....
سکوت شب
انگار هزار بچه کبوتر منتظر در پسه چشمانت دلواپسی مرا می نگریستند …!!!
سکوت شب
عاشق شدن در دی ماه / مردن به وقت شهریور
سکوت شب
گفتی برای بردن بوی پیراهنت برخواهی گشت !!!
سکوت شب
مادرم میگفت:پیشانی ات بلند است اما آینده نمیداند :)
سکوت شب
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگونتر
امید از تو شیرینتر
نمیشود پاییز
فضای نمناک جنگلیاش
برگهای خستهی زردش
غمگینتر از نگاه تو باشد
نمیشود که تو باشی،
من عاشق تو نباشم
“نادر ابراهیمی”
سکوت شب
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟
تو را هر شب درون خواب میبینم…
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میان کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا…
من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم
سکوت شب
قاصدک !
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشه باغ..
سمت آن نرگس مست…
و بخوان در گوشش…
و بگو باور کن…
یک نفر یاد تو را…
دمی از دل نبرد…
“سهرابسپهری”
سکوت شب
حکایت باران بیامان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جُستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم
“شمس لنگرودی”
سکوت شب
من با تو مینویسم و میخوانم
من با تو راه میروم و حرف میزنم
وز شوق این محال:
که دستم به دست توست!
من،جای راه رفتن،
پرواز میکنم!
“فریدون مشیری”
سکوت شب
روزش مهم نیست،
همه چیز به خنده ى اول صبحت بستگى دارد…
کافیست بخندى،
تا تمام روز را در آسمان قدم بزنم
امتحان کن
“علی قاضی نظام “
سکوت شب
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است…
“سهراب سپهری”