wolf
غروب جمعه را دوست دارم !!
به خاطر دلتنگی ات…
که
آرام
آرام
سرت را
روی شانه ام می گذارد …
جمعه ها را باید سکوت کرد
شعر نوشت و باران را نوازش کرد …
خطی از بغض های نوازش یاس را
نشانید بر طلوع شبنم گونه ی اشک …
و به پاس تمام نبودنها
شمارش ثانیه های سکوت را بر زمزمه ی بغضها روانه ی باران کرد
و اینگونه غروب کرد بر باور رویا گونه ی آدینه ی دلتنگی ها …
من و تو که خوب میدانیم
جمعه سال هاست که هیچ داستان خوشایندی ندارد
پس بیا از همین الان
به استقبال عصر دلگیر جمعه برویم
wolf
جمعه ات به خیر
هر کجا هستی به یاد من باش
من با تو چای نوشیده ام
سفرها کرده ام
از جنگل
از دریا
از آغوش تو شعرها نوشته ام
رو به آسمان آبی پرخاطره
از تو گفته ام
تو را خواسته ام
آه ای رویای گمشده
هر کجا هستی
جمعه ات بخیر …
wolf
تو نیستی
و هر روز
پر از دلتنگی ام …
چه فرقی می کند
سه شنبه باشد یا جمعه
دلتنگی که شعر نمیخواهد
کافیست بنویسی
عصرهای جمعه
بلندترین
ودلگیرترین شعرجهان را سروده ای
جمعه ها را نمیشود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهایی ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند، بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت میکنند اما تمامی ندارند...!!
wolf
جمعه ها
قصه ی دلتنگی بی حوصله هاست
قصه ی ماتم من
از غم این فاصله هاست !
آه از این مشغله ها
فاصله ها و گله ها ؛
جمعه ها ؛
بی تو درون دل من ولوله هاست …!