ترنم بانو♥️
دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر
ترنم بانو♥️
عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
ترنم بانو♥️
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
ترنم بانو♥️
دل سودازده را راحت و آزار یکی است
خانه پردود چو شد، روز و شب تار یکی است
ترنم بانو♥️
ای که میپرسی ز صحبتها گریزانی چرا
در بساطم وقت ضایع کردنی کم مانده است
ترنم بانو♥️
داند که روح در تن خاکی چه میکشد
هر ناز پروری که به غربت فتاده است
ترنم بانو♥️
از دست رستخیز حوادث کجا رویم ؟
ما را میان بادیه باران گرفته است
ترنم بانو♥️
از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست
دیوانهای میانهٔ طفلان نشسته است
ترنم بانو♥️
نیست پروای عدم دلزدهٔ هستی را
از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است
ترنم بانو♥️
در ظاهر اگر شهپر پرواز نداریم
افشاندن دست از دو جهان،
بال و پر ماست
ترنم بانو♥️
در عالم فانی که بقا پا به رکاب است
گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است
ترنم بانو♥️
من آن شکسته بنایم درین خراب آباد
که در خرابی من ناز میکند سیلاب
ترنم بانو♥️
از چشم نیممست تو با یک جهان شراب
ما صلح میکنیم به یک سرمه دان شراب !
ترنم بانو♥️
میکند روز سیه بیگانه یاران را ز هم
خضر در ظلمات میگردد ز اسکندر جدا