یافتن پست: یا شاید

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ملانصرالدین یک شب در کتابی خواند که هرکس ریش دراز و سَرِ کوچک داشته باشد احمق است. دستی به ریش‌اش کشید و خودش را در آینه نگاه کرد. هم سرش کوچک بود و هم ریش‌اش دراز. دید سرش را که نمی‌تواند بزرگتر کند اما ریش‌اش را می‌تواند کوتاه‌تر کند.

چراغی بغل‌دستش بود. چراغ را برداشت. ریش‌اش را در مُشت گرفت و هرچه از آن را که بیرونِ مُشت‌اش ماند به شعلۀ چراغ نزدیک کرد. ریش گُر گرفت و آتش نه فقط ریش که سر و صورت ملانصرالدین را هم سوزاند. در حاشیۀ آن صفحه از کتاب، که در آن درباب ربط ریش دراز و سَرِ کوچک با حماقت نظری صادر شده بود، نوشت: «دُرُستی این نظر به‌آزمایش ثابت شد.»:خخخ

خانوم میم
خانوم میم
حالا باید تا سه بیدار بمونم :هعی

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

آنتونی برجس ۴۰ ساله بود که دکترها به وی گفتند یک سال دیگر بیشتر زنده نیست، زیرا توموری در مغز خود دارد.
وی بیشتر از خود نگران همسرش بود، که پس از وی چیزی برایش باقی نمی‌گذاشت.
آنتونی قبل از آن هرگز نویسنده‌ی حرفه‌ای نبود، اما در درون خود میل و کششی به داستان‌نویسی حس می‌کرد و می‌دانست که استعداد بالقوه‌ای در وی وجود دارد.
بنابراین تنها برای باقی گذاشتن حق‌الامتیاز نشر برای همسرش پشت میز تحریر نشست و شروع به تایپ کرد.
او حتی مطمئن نبود که آیا ناشری حاضر می‌شود داستان وی را چاپ کند یا نه؛ ولی می‌دانست که باید کاری انجام دهد.
در ژانویه ١٩٦۰ وی گفت: من فقط یک زمستان، بهار و تابستان دیگر را پشت سر خواهم گذاشت، و پاییز آینده همراه با برگ‌ریزان خواهم مرد.
در این یک سال، وی پنج داستان را به انتها رساند و یکی دیگر را تا نیمه نوشت.
بهره‌وری او در این یک سال برابر با بهره‌وری نصف عمر فورستر(رمان‌نویس معروف انگلیسی) و دوبرابر سلینجر(نویسنده‌ی معاصر آمریکایی) بود.
اما آنتونی برجس نمرد! وى ۷۶ سال عمر کرد و طی این سال‌ها ۷۰ کتاب نوشت!
مشهورترین کتاب وی پرتقال‌کوکی است.

مهاجر
مهاجر
کتابخانه شخصی شیخ مهاجرالدین همدانی




aliaga
aliaga
آغاااااااا جان عمتون پروفاتونو از خصوصی درآرید


لنت بت هادی با این آپشنای مزخرفط

...
...
‏اگه باهاش حالت خوبه
‏اگه مهربونه
‏اگه ذوق‌و تو چشمات میاره
‏اگه میفهمدت و میتونی کنارش خودت باشی!
‏اگه پا به پاش میتونی بی پروا دیوونگی کنی،
‏دلیل خنده های از ته دلته...
‏دستاشو بگیر!
شاید دیگه هیچوقت نتونی این حس و با کسی تکرار کنی...


دانلود موزیک



...
...
خوشحالی یک احساس بی‌مانند نیست. اما احساسی است که از بچگی می‌خواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالی‌ام را پر کنم.

خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیده‌ام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کننده‌ی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفته‌ام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگ‌های آن است.

آدم کم‌کم یاد می‌گیرد، تمام احساساتش، آن‌ها که یکی‌یکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر می‌کند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.

آرامش، این ملکه‌ی نازک نارنجی ذهن!

امیر علی
امیر علی
میدونستی هرگز نباید این شوینده هارو باهم قاطی کنید؟

_وایتکس+الکل:
به ریه،کبداسیب جدی میزند
_وایتکس+آمونیاک:
موجب انفجار می‌شود
_مایع سفیدکننده+سرکه:
سوختگی چشمی
_جوش شیرین+سرکه:
باعث انفجار می‌شود
_سرکه+آب اکسیژنه:
آسیب به ریه وگلو
_سرکه + انواع تمیزکننده"جوهرنمک":
آسیب به ریه وچشم

_به هیچ عنوان مارک های مختلف تمیزکننده راباهم مخلوط نکنید

امیر علی
امیر علی
این دوتا پیر مرد با همکاری هم و طی یک عملیات ۱۰ دیقه ای و با تجهیزات بیل و کلنگ و پراید گل رُز من از جا کندن و دزدیدن و بردن :))))))))

rahim
rahim
ن خدایش چطوری از 40 تا بازدید کننده یهوی پرید 60 تا اونوقت همه 4 نفر به من سر زدن :خخخ

مهاجر
مهاجر
آهنگ صدای تو پر از شور اذان است
جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است!

چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد
فیروزه ترین معدن الماس جهان است!

شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است!
دلچسب تر از بامیه های رمضان است!

گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان!
یا نه... عسل خالص کوه سبلان است!

حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست!
خوشمزه تر از نان کُماج همدان است!

با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان
از بخت بد حاج حسین و پسران است!

در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟
چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است!...

یاس
یاس
دانشکده اقتصادمون تازه تاسیس
خبر رسید سقفش ریخت یازده دانشجو هم در راه علم جانباز شدن :وای
و اخبار مهمتر
بعد از کشف اراضی چند ده هکتاری ماریجوانا به اسم رساله دکترا
حالا چند هکتاری خشخاش به عنواک زمین اجاره ای دانشکده کشاورزی امحا شد
-خوبم- .
شدیدا معلوم‌کمبود منابع مالی بیداد می کنه:گگگ

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
منم سرما خوردم ، گناه دارم ، و بیکارم
به منم پیام خصوصی بدین

حسام
حسام
بعد از ظهر رفتم چرت بزنم.👻خواب هادی 😐 را دیدم که یه گیم نت داره و من پشت مانیتور {-110-}نشستم. هادی هم داشت پرسه می زد. دقیقا نمی دونم چه غلطی می کرد ولی فکر کنم داشت برا من قهوه {-78-}آماده می کرد.پشت سرم دو نفر نشسته بودند. {-134-}حس کردم ازفک و فامیلای هادی هستند.شاکی شدم که آقا ما داریم کار تخصصی {-2-}می کنیم پس اینا اینجا په کار می کنند؟! یه دفعه پسر خالم{-160-} اومد در گوشم گفت : نگران نباش اینا هم مثل شما از کاربران درجه یک هستند.(پسر خاله ام اصلا تو این وادیا نیست از کجا اومد نمی دونم!!) منم گفتم آره ارواح عمم .کاربر درجه یک!! {-187-}

Tasnim
Tasnim
باز کی توو گروه خصوصی به من خطاب داده و من نمیبینم پستو؟

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو