💢
#هر_روز_یک_حکایت
مرحوم شيخ عبدالحسين خوانساري گفت: در كربلا عطاري بود مشهور و معروف، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدي از او كردند.
گفت: يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مي گفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براي خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم! گفتم: اين چه حرفي است مي زني؟!
ديدم آهي كشيد و گفت: من سرمايه زيادي داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالي مرضي در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموي شيراز دانستند.
آبليمو گران و كمياب شد. نفسم به من گفت: قدري آبليمو داراي چيز ديگر ممزوج به او كن و بوي آبليمو از آن فهميده مي شد او را به قيمت آبليموي خالص بفروش تا پولدار شوي .
همين كار را كردم، و آبليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادي از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائي كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهای هزارهزاري.
خونه عمشونن
برو بزنشون
نچ