در آسمون دل من پرنده پر نمیزنه
به کلبه غم زده ام محبت سر نمیزنه
یه مهربون یه هم زبون حلقه به در نمیزنه
هر چی غمه مال منه بدتر زغم حال منه
هرجا میرم این غصه ها چون سایه دنبال منه
خاطرات تلخ رفته همه جاست همسفرم
کاشکی من گذشته ها رو بشه از یاد ببرم
البته شلوغم نیست
خیلی خلوتم نیست
یجورایی متعادل و اندازه س
وقتی خیلی شلوغ بشه اینجا میشه عین کانال تلگرامی همه ربات گونه تند تند پست میذارن رد میشن
کیفیت تعامل و ارتباط میاد پایین
بنظرم اینجا خیلی متعادله
گاهی از ساعات خب خیلی خلوت میشه گاهی از ساعات مقداری شلوغ میشه ولی در کل متعادل هستش
مردی داشت در خیابان می رفت که ناگهان صدای از پشت سر گفت: اگر یک قدم دیگه جلو بروی، کشته می شوی. مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پایش. مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دور و برش را نگاه کرد، اما کسی را ندید. به هر حال نجات پیدا کرده بود. و به راهش ادامه داد. به محض این که می خواست از خیابان رد شود، باز همان صدا گفت: بایست! مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعتی عجیب از کنارش رد شد. باز هم نجات پیدا کرده بود. مرد پرسید: تو کی هستی؟ و صدا جواب داد: من فرشته ی مهربون تو هستم. مرد فکری کرد و بعد گفت: اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم، کدام گوری بودی؟
Zahra sadat
حسود هم خودتی
moshaddad
عه شناختی