باهام بد تا کرد بهش گفتم
که موهای بلندتو میخوام
رفت کوتاه کرد
حتی موهای کوتاشم بیشتر
از قبلش اونو زیبا کرد
همین دیوونه بازیاش
بدجوری اونو تو دلم جا کرد
من میدونم که نمیشه حتی
شبیهش یکی پیدا کرد
بعد من در پس این شهر کسی دست تورا دست تورا میگیرد
یک نفر میرسد از راه در این فاصله جا میگیرد
هرکه با بغض شبی پرسه زده پرسه زده حال مرا میفهمد
ته فنجان تو دیوانگی فال مرا میفهمد
فرض کن فرض کن آخر این قصه جدایی باشد
من که کافر شده ام باید خدایی باشد
فرض کن از غم تو سر به بیابان بزنم
تو نباشی تک و تنها تک و تنها به خیابان بزنم
سر تو بر سر من جنگ شده میفهمی
من برای تو دلم تنگ شده میفهمی
بی تو از تک تک این ثانیه ها بیزارم
نت به نت بغض من آهنگ شده میفهمی
یه جوجه رنگیِ صورتی داشتم بچه ک بودم ؛این جوجه بزرگشده بود اندازه ی یه مرغ گنده ،بعد یه روز توی باغچه یچی خورد و شروع کرد ب لرزیدن و کف از نوکش میومد جیغ زدم مامانو صدا کردم ،با تیغ اون پوست نازک پایین تر از گردنش رو پاره کرد اون جایی ک دونه توش هست رو خالی کرد دید یه عقرب توشه :/بعدم دوختش تا یکسال بعدش هم زنده بود بعد نمیدونم چش شد ک مرد
✅در آینده هیچگاه فرصت کافی برای جبران گذشته نیست. فردا اگر فرصتی باشد برای تکمیل و اصلاح امور همان روز هم کم است. پس هیچ وقت برای جبران عقبماندگیها روی فردا حساب نکن. در عوض برای فردا به صورتی برنامهریزی کن که گویی از امروز کمتر وقت داری. پس بخشی از کار فردا را امروز انجام بده.
بیماری :/
ان شالله هرچی زودتر صحیح و سلامت بشی عزیزم