مهاجر
بیایید بگید برا اولین بار کجا و چجوری با ساینا آشناشدید و اومدید اینجا؟
مهاجر
شیخ مهاجر الدین از نمایشگاه کتاب به مقصد شهریار حرکت کرد و آنجا را ترک کرد و ملت را درجهل و ظلمت رها کرد
خانوم میم
پسر این چه تهرانیه شما دارید؟
چشام سوخت باو
마흐디에
یک عدد دایی مهاحر با شلوار لی و تیشرت مشکی رویت شد
من فلسفی رو نمیدونم و درگیرشم نمیشم ولی من ب کردن همه عزیزای زندگیم حق دارم و همهی اپنا ب کردن من پس باید مراقب تک تک دپس داشتناشون باشم و باشن
ما انسانها سرشار از احساسیم و هدایتکر احساسمون باشیم ب سمته مثبت ن منفی
نشینیم تا بارون بیاد چون دوس داریم بارون رو بلکه اگر دوس داریم بریم ی حا بارون ببینیم. اکر بشینیم بگیم یچیزی میشه با اون سنگ هیچ فرقی نداریم اون ی چیزی میشه رو خودمون بسازیم
خیلی عالمانه بود
گیج شدم
پس زندکی کن نفس بکش حرکت کن سخت نگیر سخت گرفته نشه
اصن به بی هدفی رسیدم