rahim
روزی لقمان در کنار چشمهای نشسته بود. مردی که از آنجا میگذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟
لقمان گفت: راه برو.
آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟
لقمان گفت: راه برو.
آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: ای مرد، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.
مرد گفت: چرا اول نگفتی؟
لقمان گفت: چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمیدانستم تند میروی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.
aliaga
حضورتان را حذف کنید از جمع افرادی که به طور مکرر سلامت روانتان را تحریک
کرده و حال و هوایتان را بد میکنند.
مراقبت از خود در درجه اول قرار دارد
مهاجر
آدم تو این مواقع هستش که آدمارو میشناسه
برخی افراد دانشجویی که میشناختم اصلا اهل کتاب و خرید کتابم نیستن گفتم بن تون حیفه بذارید من حداقل خرید کنم هرکدوم به بهانه ای ندادن
خب به کتف راست و چپم
اگه بن شما چندرقاض هستش که اونم باید خودتونم پول بدید من خودم بن صد در صدی داشتم که بدون هزار تومن هزینه ۸۴۰ تومن کتاب خریدم
فقط میخواستم اونارم اضافه چندتا بخرم
ali
یکی از دلایلی که من سینگل موندم
اینه که چند نفر همزمان منو از خدا میخوان
خدا هم میگه اصلا به هیچکدومتون نمیدمش
@donyaa
دنیا رو دنبالش کردم قبلا
من هم تو چند روز اخیر چندین بار خطاب داشتم ولی چیزی نبود
من هم ببرید دخترونه
تو دخترونه ادهستی که