سید ایلیا
آدم گاهی میخواهد حرف بزند اما نمیداند با چه کسی پس لال می شود ، خفه می شود وقتی که هرکه هست نمیفهمدت و هرکه “میفهمدت” نیست !
wolf
می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر
می شوی حتی "خودم"، حتی ز "خود" هم، خویش تر
هرچه دنیا می تواند بعد از این زخمم زند
زخم دنیا "زهر عقرب"، خنده ات هم نیشتر
بعد از این تنها تو را، چشمم تماشا می کند
می شود چشمان من حتی از این درویش تر
من فقط افسوس این را می خورم، اینکه چرا
آشنا با من نبودی از زمانی پیش تر؟
عاشقی را ما به شکل دیگری معنا کنیم
"عقل" و "دل" همراه با هم، مصلحت اندیش تر
گرچه عشقی این چنین را بر نمی تابد جهان
من شنیدم: هرکه بامش بیش، برفش بیش تر
احسان نصری
wolf
کنکاش در گذشته نکنید
اگر تو کنارِ او آرامی
دیگر چه فرقی دارد
دیروز را بی تو چگونه گذراند
اگر قرار بر ماندن در دیروز بود
باور کن
تو امروزش نمی شدی
گاهی
گذشته را با بهایِ سنگینی می گذرانیم
و به احترامِ آینده
به دستِ فراموشی می سپاریم
اگر او حالا کنارِ تو
تنها تو را می خواهد
تنها تو را می بیند
دیگر فدایِ سرِ لحظه هایتان
هرکه بود و نبود
دوستش داری ؟
مردانه پایِ دوست داشتنت بمان
غرورش تکیه گاهِ توست ؟
زنانه غرورش را ستایش کن
و شکر کن گذشته ات را
که حالا
که امروز
کنارِ کسی تو را قرار داد
که بی دغدغه می توانی
عاشقش باشی
عادل دانتیسم
LOEY♡
من که به هیچ دردی نمیخورم این دردها هستن که چپو راس به من میخورن.
برای هرکه سنگ تمام گذاشتم با همان سنگ سنگسارم کرد.
دنیا تنهایی هایه زیادی دارد اما تنهایی های من دنیایی دارد.
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست گاه سکوت ابدیست
به سلامتیه زندگی که اگه خوش بگذره میشه خاطره اگه پدرتو دربیاره میشه تجربه
تنها گنجی که جستجو کردن کردن ان به زحمتش بی ارزد دوست واقعیس وتو بهترین گنجی
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :
بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.
2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی
دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.
3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت
شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .
4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد
همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.
5-آنجا که غریب ناله ی زار کند
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :
بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.
2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی
دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.
3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت
شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .
4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد
همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.
5-آنجا که غریب ناله ی زار کند
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش
wolf
تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست
تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!
سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
- اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست
آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست
آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
این که راه نفست را به تو می بندد نیست
ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟
نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !
گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست
رویا باقری
wolf
تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها علم زدم
با وامی از نگاه تو -خورشیدهای شب-
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تاعشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم ودر باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
حسین منزوی
بلی بلی سبززززززززز عشقه زیباترین رنگه
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
نه بابا ته مانده ی ذهنم بود