سکوت شب
من خدایی دارم
من خدایی دارم، که در این نزدیکیست…
نه در آن بالاها!
مهربان، خوب، قشنگ… چهرهاش نورانیست
گاهگاهی سخنی میگوید، با دل کوچک من، سادهتر از سخن ساده من
او مرا میفهمد! او مرا میخواند، او مرا میخواهد، او همه درد مرا میداند…
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی، چون به غم مینگرم، آن زمان رقصکنان میخندم…
که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است.
او خداییست که همواره مرا میخواهد.
او مرا میخواند او همه درد مرا میداند…
༊
فکر میکنم به اینکه چند سالِ بعد حتما ما هم پیر میشیم اما پیر شدن ما کجا و پدربزرگ و مادربزرگ هامون کجا؟
نه به عشقی وفادار موندیم که نوه هامون پزشونو بدن ، نه تصور ذهنیِ خوبی برای هم باقی گذاشتیم که وقتی معشوقه ی دوره ی جوونیمونو دیدیم لبخند بزنیم و اشک تو چشامون جمع شه؛ نه وقت گرفتاریِ بچه هامون دعا و قرانی بلدیم براشون بخونیم که پشت و پناهشون بشه نه هیچ وقت بچه هامون میتونن تو انشاهاشون از چهره ی نورانی ما سر سجاده بنویسن ، نه آلبومی داریم که بشینیم برای هم ورق بزنیم و بگیم یادش بخیر فلانی عجب آدمِ خوبی بود؛ حتی مطمئنم تو جیب هیچ کدوممون نخود و کشمش هم پیدا نمیشه...
خیلی دیگه سنت ها رو حفظ کرده باشیم کنسرو قرمه سبزی ها ی آماده رو گرم میکنیم که فقط یادمون باشه یک زمانی این غذا برای ما نمادِ عشق و خانواده بود...
در واقع ما همین آدم های بدجنسی هستیم که برای هم میزنیم ؛ خیانت میکنیم ؛ دل میشکنیم ؛ دروغ میگیم و پشت هزارتا عمل جراحی خودمونو گم کردیم...
ادامه دارد...
wolf
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
born78
امام علی(ع)
خداوند! شهدا را در قیامت
با چنان جلال و نورانیتی وارد محشر می کند
که اگر انبیا سواره از مقابل آنان عبور کنند
به احترام شهیدان پیاده شوند
(بحارالانوار جلد ۱۰۰ ص ۱۳)