مُهاجِر
شب قربان است و من قربان تو گشتم پری
بعدعمری یک شبی مهمان تو گشتم پری
امشبی با من بگوازسوزش دردفراق
تا بگویم تاابد حیران تو گشتم پری
گردش چشم تورا دیدم زخود بی خود شدم
من به قربان تو وُ چشمان تو گشتم پری
لب گشودی و سخن گفتی و من مستم چنان
منهمان محو لب و دندان تو گشتم پری
گرچه باشد عشق تو زندان بگویم هرزمان
من اسیر و حبس در زندان تو گشتم پری
مهاجر همدانی
سروده شده در تاریخ ۱۴۰۳/۰۳/۲۸ساعت ۰۱:۴۵
حـســـــــام
مردی با همسرش به پیکنیک میروند.پس از اینکه خودروی خود را در کنار جاده پارک میکنند، زن خطاب به مرد میگوید: "بریم بشینیم زیر اون درخت."اما مرد میگوید: "نه! همین وسط جاده بهتره! زود زیرانداز رو پهن کن!"زن میگوید: "آخه اینجا که ماشین میزنه بهمون!"ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن میکند و مینشینند وسط جاده!
بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آنها میآید و هرچه بوق میزند، آنها از جایشان تکان نمیخورند؛ کامیون هم مجبور میشود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت میکند.مرد که این صحنه را میبیند، رو به زنش میگوید: "دیدی گفتم وسط جاده امنتره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!!"
پی نوشت: برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمیخواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه بهشکلی کاملاً حق به جانب صحبت میکنند؛اگر هم اتفاقی بیفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر میدانند.
برم بقیه وسایلمم بسوزونم
از همدانی جماعت که ی تومنشونم ی تومنه انتظاری نداشته باشید
مسعود گفت اف ای تی اف میاره کوچکترین فساد و ناپاکی بساطش جمع میشه دیگه برقی میخوای چی کار