یافتن پست: #مامان

donya
donya 👩‍👧‍👦
پشمااااام:پشمام


پدری در تبریز فرزند ۱۷ ساله‌اش را به دلیل «رفتار و آرایش زنانه» به قتل رساند

🔹رکنا نوشت: مردی در تبریز فرزند ۱۷ ساله خود به نام «پارسا» را به دلیل «رفتار و آرایش زنانه» و «رابطه با همجنس خود» به قتل رساند و سپس خود را به پلیس معرفی کرد.

🔹این مرد درباره انگیزه قتل به پلیس گفت: نمی توانستم در میان فامیل و آشنا سرمان را بالا بگیرم.

🔹این مرد درباره روز حادثه توضیح داد: به بهانه اینکه (او را) به بیمارستان رازی می‌برم و بستری می‌کنم از خانه بیرون بردم اما به جای بیمارستان به یکی از مناطق اطراف تبریز برده و او را به قتل رساندم و با پلیس تماس گرفتم و ماجرا را برایشان گفتم.

Tasnim
Tasnim
نذری که بگیره واقعا چی سراغ دارید؟

aliaga
aliaga
آموزش امروز

مکالمه:
سلام: سلام
نِجَسُوزْ ؟: چطوری؟

نَوارنَه یوُخ : {معنی نزدیک:چی هس چی نیس{معنی اصلی:چه
خبرا؟

نَه خبر؟: چه خبر؟

کِفون؟: حالت چطوره؟

سلامت دیخ : سلامتی

کِفیم ساز دی: حالم خوشه

یاخْجیام : خوبم

ساغول: سلامت باشی ،ممنون

سلامت اُلاسوز: سلامت باشی
هِش خبر : خبری نیس

?
?
نهار چی بپزم راحت باشه 😕

رها
رها
حالِ بحران زده ام
معجزه می‌خواهد و بس...

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
خونه امیرا قبل ولنتاین:ادریس

مهاجر
مهاجر
اینجا کسی لری بلده؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
طلب حلالیت از همگان

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
:گودنایت

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت وشکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد‌.

بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

💠یادمان بماند که: زمین گرد است

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-اومدم-

fatme
fatme
بلاخره رفتم خونمون بعد چارماه:گوگولی

یاس
یاس
دو روز بود از استرس عمل مامان در اومدم
و واقعا خوشحال بودم و حالم خوب بود
که باز تلفن های فشار عصبی روانی شروع شد
کاش همینطور که واقعی ازم دورن کلا منو یادشون بره
ادم بمونه و خودش
باز الان چطور حالم درست کنم:گگگ

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
دوستان اگه بیمه ندارین بیمه ایرانیان کنین خودتونو.. امروز رفم دکتر داروهایی ک هفتصد تومن میشد شدن صدو هفتاد.. چیز خوبیه:سلام

هادی
هادی
آن قَدَر گرم است بازار مكافات عمل
گر به دقت بنگری هر روز، روزِ محشر است . . .

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو