سری قبل که اومدیم مشهد خیلی از رفتار خادمها خوشم اومد که توو جیبهاشون پر از شکلات بود و میدادن به بچه های زائر
این دفعه دیدم بچه های ما ناخوداگاه نسبت به خادمها طوری بودن که انتظار محبت و شکلات داشتن
از سری قبل دوس داشتم منم توو این قضیه شریک باشم
امشب رفتم شکلات خریدم و آوردم دم گیت که رد کنم...
نذاشتن
گفتن داخل نمیتونید ببرید
رفتم به انتظامات و خادمهای بیرون دادم اونها هم قبول کردن
جالب بود که انتظامات، یه کلاس فشرده چند دقیقه ای گذاشت برای خادم های بیرونی که حواستون باشه فقط به بچه ها شکلات بدید و ...
چیز دیگه ای که خریدم دوتا حباب ساز برای دخترا بود
خلاصه اینکه الان وسط صحن نشستیم و فاطمه زهرا خانوم با حباب سازش معرکه گرفته برای بچه های دیگه
ولی داره بهشون خوش میگذره
+کودکان
ما #شهید رو از دست نمیدیم
به دست میاریم....
ولی من نظرم اینه که مادرانی که فرزندانشون در جنگ ها شهید می شن پیروز های اصلی جنگن
چ مادرهایی ک کمرشون زیرِ بارِ غم شهادت بچه ش خم شد ،چه چشمها ک ب درها خشک شد ...چ قلب هایی شکست از بیماران شیمیایی و ازادگانِ موجیِ جنگ ..
یه همسایه داشتیم چندین سال اسارت بود ،وقتی برگشت هم موجی شده بود ،زنش باردار بود ک اینو اسیرش کردن ...زن و بچه رو ک دیگع نخواست
روزا میرف کوه قلوه سنگمیریخت توی کیسه میآورد خونه،شب ک میشد( اون موقع ها دیوار حیاط ها کوتاه تر از الان بود )همون قلوه سنگ ها رو با سرعت زیاد پرت میکرد و هواااار میکشید ک دشمن حمله کرده و بابا اینا بزور میرفتن ک آرومش میکردن ...
دخترش بزرگ شد ،معلم شد ،باباشو برد پیش خودش ولی در نهایت دختره الان تيمارستان بستریه ...