یافتن پست: #مادرم

سکوت شب
سکوت شب
مادر ها فقط بغض میکنن؛ حتی اشک نمی ریزن که نگاه فرزندشان آشفته گردد. مادرها فقط تحمل می كنند، تمام ناملایمتی ها را تمام؛ساختارشکنی ها را؛ تمام نامرادی ها را هیس!!!!!! مادرها نمی روند مادرها رفتن بلدند، نمی روند که آشیانه دل فزرندشان گرم بماند؛ حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودشان را گرم کند هیس!!!!!!!!! مادرها اعتراض نمی كنند به حقی که پایمال شد به دلی که شکست به تنهایى شان. به درک نشدنشان اعتراض نمی كنند که مبادا فرزندشان نگرانشان شود هیس !!!!!!! مادرها در گوشه ای آرام اشک می ریزند در گوشه ای با کاغذهایشان دردودل میکنن مادرها ذره ذره آب می شوند و هیچکس نمی فهمد هیس!!!!!!! مادرها درد و دل نمیکنن که متهم شوند به حسادت به حماقت مادران سرزمین من فقط نگاه می كنند، تحمل می كنند و آه می كشند چرا که آنها خدایی را دارند به وسعت قلبهای مهربان شان و نگاه فرزندانی که تکه ای از وجودشان هستند هیس!!!!! مادران فقط خوبن برای مادرم برای تمام مادران واقعی

wolf
wolf
امروز صبح ...
باصدای بلند ...
به خودم صبح بخیر گفتم...
بافت موهایم را بازکردم ...
برای خودم تازه دم ترین چای را...
میان فنجان ...
گل سرخی مادرم ...
ریختم
لقمه های کوچک نان وپنیر را ...
با کمال اشتها خوردم ...
بعضی وقت ها خوب است ...
که بلند فریاد بزنی ...
*به جهنم که نیست *




wolf
wolf
کامنت اول

سکوت شب
سکوت شب
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم!
پدرم گفت: "چراغ"
و شب از شب پُر شد!
من به خود گفتم: "یک روز گذشت..."
مادرم آه کشید:
"زود بَر خواهد گشت..."
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم بُرد...

که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟

آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم... آه...

wolf
wolf
ترجمه ی عشق
به تمام زبان های دنیا
نام کوچک توست ، مادرم !...






سکوت شب
سکوت شب
همین امروز تصمیم گرفتم دیگر به عشق فکر نکنم ... و از همین امروز ! آسمان غرش میکند باران میبارد هوا دو نفره میشود دریا سر به سنگ میزند ساحل ناز میکند گل ها گرده افشانی میکنند کفش هایم جفت میشوند تمام عکس های شهر دو نفره میشود همسایه ی روبه رویی با همسرش آشتی میکند مادرم با پدر مهربان تر میشود برادرم خاله بازی میکند و نقش مرد زندگی به خود میگیرد و درست از همین لحظه که تصمیم میگیرم دیگر به عشق فکر نکنم توزیباترمیشوی {-40-}{-40-}{-40-}

wolf
wolf
احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ...
ولی این قدر جلو رفتم ...
که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
این یادت بمونه مارتین....
اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی ...
هیچ وقت برای برگشت دیر نیست...
حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی.
نگو راه برگشت طولانی و تاریکه...
نترس از این که هیچی به دست نیاری....
من تمام این سال ها ...
با این که پدرت رو دوست نداشتم ...
بهش وفادار موندم....
حالا فهمیدم کار اشتباهی کردم....
اجازه نده اخلاق سد راه زندگیت بشه....
من به خاطر ترس با پدرت ازدواج کردم....
به خاطر ترس باهاش موندم....
حکمفرمای زندگی من ترس بوده....
من زن شجاعی نیستم....
خیلی بده آدم برسه به انتهای زندگیش ...
و بفهمه شجاع نیست...
هر وقت مادرم این طوری خودش را سبک می کرد ...
نمی دانستم چه باید بگویم...
فقط به صورتش که زمانی باغی بود...
آراسته لبخند می زدم ...
و با کمی خجالت روی دست استخوانی اش می زدم،...
چون خجالت آور است ...
تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی می کند و به این نتیجه می رسد ...
تنها چیزی که با خود به گور می برد ...
شرم زندگی نکردن است....


استیو_تولتز

سکوت شب
سکوت شب
یک روز آرزو کردم زودتر بزرگ شوم
که کفش هایم پاشنه های بلند داشته باشد و دیگر جوراب های سفید تور دار و جوراب شلواری های عروسکی نپوشم، دلم می خواست بزرگ شوم
تا دستم به کابینت های بالای آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست کنم و وقتی از خیابان رد می شوم مادرم دستم را نگیرد ....
فکر می کردم بزرگ می شوم و دنیا سرزمین کوچکی ست پر از شادی و من موهایم را به باد می دهم ، رژ لب های مادرم را می زنم و عشق را تجربه می کنم !
همان عشقی که بین صفحات رمان ها و داستان ها می چرخید....!
حالا من بزرگ شده ام، تعدادی کفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به کابینت های بالای اشپزخانه کمابیش نمی رسد اما یک أجاق گاز برای خودم دارم،
حالا من دست مادرم را می گیرم و او را از خیابان ها رد می کنم،
موهایم را به هر رنگی در می آورم و اشک هایم را به باد می دهم ....
عشق را تجربه کرده ام همانطور که خیانت، دروغ، زخم را تجربه کرده ام، حالا می دانم دنیا سرزمین بی انتهاییست... !
پر از آدم های عجیب ...
و بزرگ شدن بدترین آرزوی همه زندگی من بود
که بر خلاف تمام آرزوهایم به دستش آوردم ....!

یاسر
یاسر
مادر

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد،
هی چای ام سرد بشود هی دلم گرم.

آنجا که چای ات سرد میشود
و دلت گرم خانه مادر است:فکر

فقط خدا
فقط خدا
ساینایی های عزیز،شب عیده :) انقد بی فعالیت و بی انرژی نباشید:حلما
شب ولادت مادرمون حضرت زهراست:){-115-}

برای 24 ساعت هم که شده چیزای دیگه رو فراموش کنید...مشکلاتی که داریدو فراموش کنید...اون چیزایی که نداریدشون فراموش کنید...پول،خونه،ماشین و....فقط و فقط وفقط به این فکر کنید که شماها دوتا نعمت خیلی بزرگ دارید که هیچ چیزی نمیتونه جاشونو بگیره...آدم تا یه چیزایی رو تجربه نکنه نمیفهمه که چقدر این دوتا نعمت باارزشن...تا دیر نشده قدرشونو بدونیم:)اون دوتا نعمت پدر و مادر هستن:قلب
ان شاالله سایشون تا عمر داریم بالاسرمون باشه و صحیح و سلامت باشن:دعا
پدر مادرایی هم که بیمار هستن برای سلامتیشون دعا کنیم:دعا:هعی
پدر مادرایی هم که تو این دنیا نیستن بهشون یه صلوات هدیه بدیم :(:گل

فقط خدا
فقط خدا
دوباره چشمه‌ی اشک است که می‌جوشد
در امتداد ناله‌ی یک طفل به پای تابوتی…
خـــــــــدا مادرم را کجا می برند؟
ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد…{-35-}{-60-}

محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

سکوت شب
سکوت شب
دلت که می‌لرزید من با چشام دیدم
تو زل تابستون چقدر زمستونه

هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه

قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار می‌مونه

تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته من تو برف مدفونه

دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه من هر شبو مهمونه

بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می‌دارم

یه شب که سردم بود به مادرم گفتم
هوا که سرد می‌شه یاد تو میفتم

طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست
تو زل تابستون تو کوچه برف نشست

مسافرا شعرن تو برف و بارونی
قطار قلب منه چشم تو پنجره‌هاش

پنجره‌ها بسته‌ن مسافرا خسته‌ن
ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش

دونه به دونه غمی غصه به غصه شبم
کاشکی یه روز صب شه کاش فقط ای کاش

فقط خدا
فقط خدا


بانو...
چادری که شدی مرامت هم چادری باشد
چادر که گذاشتی وظایفت هم بیشتر میشود
چشم هایت بانو... حواست باشد
صدایت بانو... حواست باشد
مبادا رفتارت چادری نباشد
حواست باشد
چادری که در دستان توست
امانت مادرمان زهرا(س) ست
مبادا چادر را از ما بگیرند
و بگویند: لیاقتش را نداری
بانو حواست باشد
چادر حرمت دارد

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو