صلات مغرب من!
اگر دست من بود...
میگفتم سیگار را از دست تو بگیرند...
و اشعار مرا...
بین انگشتانت بگذارند....
تو باید صبح تا شب...
مشغول سوزاندن من باشی...
همانطور که من ...
مشغول نوشتن توام...
صلات صبح من!
ظهر که شد از خواب بیدار میشوم...
با اذانی که در مقام غزل...
از گوشه ی منزوی بیرون میآید...
عکست را برمی دارم ...
و روبهروی پنجرهای که تازه پا به خانه گذاشته ...
دور سرت اسپند دود میکنم...
چشم فاصله کور...
چشم رنج دور...
صلات ظهر من!
اگر قرار باشد ...
در فندک دیگران تکرار شوی...
من هم باید...
چندین شاعر پرکار...
و چندین هزار شعر دلتنگ باشم...
دود سیگار تو...
نباید دور سر دیگران بگردد...
#جلال_حاجی_زاده