سید ایلیا
نبینم غصه می خوری رفیق!
نبینم زانوی غم بغل گرفته و نا امید شده ای از رسیدنِ روزهای خوب ...
نبینم به اعجاز امّید ، کافر شده و به آسمانِ آبیِ باورت رنگ خاکستری پاشیده ای !
مبادا همچو ارغوان باشی؛
که در آغوشِ گل ها و باز ، غمگین است !
مبادا همچو نیلوفرِ مرداب ؛ نا امید باشی از خواستن ها و رسیدن ها
مبادا خودت را باخته باشی رفیق !
که شاید امروز ، همان روزی که می خواستی نبود ، همه چیز همانجوری که می خواستی پیش نرفت و
تلاش هایت بی نتیجه ماند ؛
اما به نیلوفرهای خسته ی مرداب و ارغوان های دلشکسته بگو ؛
که فردا روزِ بهتری ست ...
خورشیدِ امّید ، خواهد تابید ، پرستوها نخواهند کوچید و قاصدک ها باخودشان خبرهای خوبی خواهند آورد ،
فردا ؛
حتما روز بهتری است.
ali
قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر
هرچه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد
فاضل نظری