wolf
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم
توی خیابان باهم روبرو میشویم
تو از روبه رو می آیی
هنوزباهمان پرستیژ مخصوص به خودت
قدم برمیداری فقط کمی جا افتاده تر شده ای....
قدم هایم آهسته تر میشود . . .
به یک قدمی ام میرسی
وباچشمان نافذت مراکامل برانداز میکنی
درد کهنه ای ازاعماق قلبم تیر میکشد...
و رعشه ای می اندازد براستخوان فقراتم
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را
کامل استنشاق نکرده ام
که ازکنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را
در یک لحظه کوتاه درذهنم ثبت میکنم...
می ایستم وبرمیگردم
ومیبینم تو هم ایستاده ای!!
میدانم به چه فکر میکنی!
من اما به این فکر میکنم
که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کردی!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سالها پیش نیاز داشتم
قدم های سستم را دوباره ازسر میگیرم...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظیها ممکن است
بسیار ناراحتکننده باشند،
اما مطمئناً بازگشتها بدترند.
حضور عینی انسان نمیتواند
با سایهی درخشانی که در نبودش ایجاد شده
برابری کند. . .
مارگارت اتوود
wolf
ما آلوده «حسادت» و «کینه»ایم،
کینه به همهچیز و همهکس.
فقر، فقر، فقر...فقر، مغز استخوان ما را
از کثافت و لجن انباشته است.
این افسانه است که میگویند
«ملّتی که گرسنه است، ایمان و اخلاق و خدا ندارد».
من برای تو بسیاری از کشورهای جهان را
که پس از جنگ دوم «هیچ» بودند
و در «گرسنگی مطلق»، همه چیز شدند مثال میآورم،
از چین تا آلمان. آنچه مانع ایمان و وجدان میشود، فقر نان و پیرهن نیست،
فقر اخلاق و معنویت است.
کارد بخورد به شکمی که
همه هدف یک جامعه یا یک ملّت را تشکیل میدهد!
احمد شاملو
سکوت شب
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
پروین اعتصامی
0
فرق ثروتمندان با فقرا در این است که: ثروتمندان همه پول شان را سرمایه گذاری می کنند و بقیه را خرج می کنند ولی فقرا همه پول شان را خرج می کنند و بقیه را سرمایه گذاری می کنند. “جیم ران”
سکوت شب
تنهایی ات را برای رفتن یا ماندن هیچکس خرج نکن
آری به رفتن ماندن و هیچ بودنی بی بها نکن
تنهایی گاهی فقر روابط نیست
یک حال خوب خودت
هست با خودت
که آن ارزشی والا و ستودنی است
wolf
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره میکند آینه جمال من
“سعدی”
سید ایلیا
متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند
مجردها میخواهند ازدواج کنند
شاغلان از شغلشان می نالند
بیکارها دنبال شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان از دغدغه مینالند
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند
مردم عادی میخواهند مشهور شوند
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند
سفید پوستان خود را برنزه میکنند
و هیچکس نمیداند که تنها فرمول خوشحالی این است:
“قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر”
سید ایلیا
چارلی میگوید: پس از کلّی فقر، به ثروت و شهرت رسیدم.
آموخته ام که با پول میتوان ساعت خرید، ولی زمان نه ...
میتوان مقام خرید، ولی احترام نه ...
میتوان کتاب خرید، ولی دانش نه...
میتوان دارو خرید ولی سلامتی نه،
میتوان رختخواب خرید، ولی خواب راحت نه...!
ارزش آدمها، به دارایی آنها نیست، به معرفت آنهاست...!
خیلی قشنگ و با معنی بود شادی خانوم عزیز
ممنون
تقدیم به دل پاکتون.خودتون عطر گلید