یافتن پست: #فریاد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همه فریادِ تو چون غیرت معنای سکوت ،
لب فروبندی وهرلحظه به حسرت سپری

شده با بغض فروخورده شوی سیر ولی،
شعله ی مهر تو بر پاییز و در بی ثمری

تار دل سوخته ی رنج درونت باشی،
کس نگیرد زتو نام و نشان و خبری

همه شب منتظر و اشک ترا مهمان و،
تا سحر چشم به در دوزی و بر درنگری

دوستان مشعل تقدیر نگردد خاموش،
شده یک بار خداوندی و در پی ضرری؟؟؟!.....


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نمیدانم نمیدانم

که دزدِ دردِ دیرینم، کجای قصّه را بوسید
نمی دانم کدامین قصّه ام آبستنِ فریادِ خاموش است
من حتّی در هم‌آغوشیِ وجدانم،

نمیدانم که دزدم تا چه روزی در سکوتم می‌رباید غصه هایم را
ولیکن خوب میدانم
که زخمِ کهنه ام در سفره ی اندوه، نمک پروردگی هایش شود خنیاگرِ غم های بی پایان.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
با ناز نگاه و لب خندیده برفت

با موی سیاه و رخ تابیده برفت

او رفت ولی برای دیوانه ی عشق

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت

افسوس که همره دو چشمان چو شمع

پروانه ی دل چو روح ترسیده برفت

انگار که باور غرورم با درد

افسون نگاهی شد و رنجیده برفت

پرواز شب و ترانه ی آبی نور

مانند ستاره های خوابیده برفت

افسوس که آه من ندارد راهی

اسراردلم چو راز پوسیده برفت

ای عشق چرا تو خانه کردی اینجا

فریاد تو ایمان مرا چیده برفت

ای عشق برو که بی تو آسوده ترم

آن شادی من چو اشک باریده برفت...

fatme
fatme
بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیندازیم، یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم؟
📚بار هستی
✏️میلان کوندرا

یاس
یاس


از نظر روحی نیاز دارم
یکی باشه بگه اگر من نباشم روزش شب نمیشه
پ.ن:وقتی حس اضافه بودن داری :هعی

هادی
هادی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست

که برش شکوه برم،‌ داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منت آن را که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من، ای خسرو من

جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم

مردم از زندگی بی‌تو که با من هستی

طرفه سری‌ست که باید بر استاد کشم

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید

انتظار فرج از نیمه ‌خرداد کشم

شعر از امام خمینی هست

شایدپرنده بود که نالید
یا باد در میان درختان
یا من که در برابر بن بست قلب خود
چون موجی از تاسف و شرم و درد     
بالا می آمدم و از میان پنجره می دیدم که آن دو دست
آن دو سرزنش تلخ و همچنان دراز به سوی دو دست من در روشنایی سپیده دمی کاذب
تحلیل می روند و یک صدا که در افق سرد          
فریاد زد    
 خداحافظ...!



صفحات: 17 18 19 20 21

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو