سید ایلیا
پای فرزندت به لیوان میخورد،
لیوان میشکند،
سرش فریاد میکشی و در جمع، شخصیتش را خرد میکنی.
لیوان شکسته، جایگزین دارد؛
اما برای شخصیتی که شکستی، هیچگاه جایگزین نخواهی یافت.
سید ایلیا
مولایمن
🏝نمیدانم در کدام گوشهی این شهر
قدمهایت را آهسته برمیداری
و غریبانه،
تنهاییت را در آغوش میگیری...!
فریاد از
شلوغی این شهر بیخیال...🏝
سید ایلیا
💫وقتی بچه با داد و فریاد درخواستی داشته باشد، پدر و مادر با او همکاری نکنند چون اگر به این نتیجه برسد که کلید درِ بسته شده، داد و بیداد است، شیوهای غلط در او نهادینه خواهد شد.
💫پدر و مادر زمانی به درخواست کودک ترتیب اثر دهند که با حرف منطقی پیش بیاد تا بفهمد آنچیزی که میتواند این قفل را بازکند، منطق است نه احساسات!
آیتالله حائری شیرازی
سید ایلیا
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ...
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.
fatme
گاهی باید از یاد برد و رفت از یاد!
گاهی سکوتت بهتره از بغض و فریاد!
گاهی شرایط طوریه درمونده میشی…
گاهی دلت هیچی به جز رفتن نمیخواد
fatme
چه جالب است :
ناز را می کشیم ؛ آه را می کشیم؛ انتظار را می کشیم؛ فریاد را می کشیم ؛ درد را می کشیم ؛ ولی بعد از این همه سال ؛ آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم ، از هر آنچه آزارمان می دهد