یافتن پست: #فرزند

هادی
هادی
میدونستین مالک رحمتی استاندار ما قبل از اینکه استاندار بشه قائم مقام تولیت امام رضا بوده؟


حسام
حسام
یه کلیپ از مرحوم شهید آل هاشم و پدرشون دیدم که پدرشون می گن علی رغم این که ایشون فرزند من هستند ولی من ایشونو برا خودم پدر می دونم..آخه مگه میشه 😥😪😭

♡✓
♡✓
آدمی را آدمیت لازم است.
خیلی باید پست و بی وحدان باشیم که از مرگ یه هم نوع یه هموطن خوشحالی کنیم... دشمن شاد کنای نامرد... جای بسی تأسف
ما داریم به کجاها میریم...
امام زمانم به دادمون برس........



قلبم تیر کشید تا این عکسو دیدم 😭🖤

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)

🔺خداحافظ سید محرومان...

🔸سید ابراهیم رئیسی "خادم الرضا(ع)" که سه سال پیش در روز ولادت امام رضا(ع) رئیس جمهور شد؛ در روز ولادت امام رضا(ع) به شهادت رسید.

🔹رئیس جمهوری اسلامی ایران، آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی، حین خدمت و ‏انجام وظیفه برای مردم ایران دچار سانحه شد و به شهادت رسید .

مهاجر
مهاجر
آخرین کتابو هم تو این ساعات باقی مونده از نمایشگاه کتاب خریدم
بنام آدمخواران
داستانی واقعی و وحشتناک از قحطی و بیماری که تویکی از دهکده های فرانسه پیش میاد و نویسنده براساس استاد موثق و حتی مصاحبه با آخرین نسل های باقی مونده از اون روزا نوشته
حالا برسه دستم ببینم دقیقا داستانش چیه :هعی

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
شیراز یهوو افتاد وسط زمستوون -سرما-

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به خودرو نوی خود بیندازد که ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر بچه سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات چکش در حال نابود کردن رنگ براق خودرو است. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با عصبانیت و برای تنبیه، با چکش بر روی دست های پسر بچه زد.

وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.

هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان له شده دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و دستهای باند پیچی شده اش را دید با حالتی مظلوم پرسید: ” پدر انگشتان من کی خوب میشه؟ ”

پدر همان روز خودکشی کرد.

نتیجه:

اکر کسی پای شما را لگد کرد و یا به شما تنه زد، قبل از هرگونه عکس العمل و یا مقابله به مثل، این داستان را به یاد آورید. قبل از آنکه صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید. وانت را می شود تعمیر کرد اما انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ملانصرالدین یک شب در کتابی خواند که هرکس ریش دراز و سَرِ کوچک داشته باشد احمق است. دستی به ریش‌اش کشید و خودش را در آینه نگاه کرد. هم سرش کوچک بود و هم ریش‌اش دراز. دید سرش را که نمی‌تواند بزرگتر کند اما ریش‌اش را می‌تواند کوتاه‌تر کند.

چراغی بغل‌دستش بود. چراغ را برداشت. ریش‌اش را در مُشت گرفت و هرچه از آن را که بیرونِ مُشت‌اش ماند به شعلۀ چراغ نزدیک کرد. ریش گُر گرفت و آتش نه فقط ریش که سر و صورت ملانصرالدین را هم سوزاند. در حاشیۀ آن صفحه از کتاب، که در آن درباب ربط ریش دراز و سَرِ کوچک با حماقت نظری صادر شده بود، نوشت: «دُرُستی این نظر به‌آزمایش ثابت شد.»:خخخ

aliaga
aliaga
آغاااااااا جان عمتون پروفاتونو از خصوصی درآرید


لنت بت هادی با این آپشنای مزخرفط

خانوم میم
خانوم میم
چالش کتاب راه بندازیم؟

هادی
هادی
به جای مطلب جدید پست کن پیشنهاد بدین چی بنویسم؟


مثال : با یار آشنا سخن آشنا بگو
مثال : هر چه داری در دل نهان بگو
مثال : با ما سخن از روزگار خود بگو
مثال : از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
مثال : ز سرّ عهد ازل یک سخن بگو

محمّد
محمّد
دوستان تا یه مدتی در خدمتتون نیستم
موفق و پیروز باشید

حسام
حسام
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مَنْ كَانَ لَهُ اِبْنَةٌ فَاللَّهُ فِي عَوْنِهِ وَ نُصْرَتِهِ وَ بَرَكَتِهِ وَ مَغْفِرَتِهِ.

شخصی که دارای یک فرزند دختـر باشد خدای متعال کمک کار و یاری کننده او بوده و برکت و مغفرتش را شامل او خواهد ساخت

مستدرك الوسائل ج۱۵ ص۱۱۵



rahim
rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد

마흐디에
마흐디에
دایی مهاجر:
جوری که خودشو می‌بینه، جوری که همه می‌بیننش، چیزی که واقعا هست:


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو