یافتن پست: #فرار

یاس
یاس
ده هزار نفر از کوروش کمپانی شکایت کردن
پول دادن وکیل وکیل هم پول گرفته فرار کرده ترکیه =))
وقتشه ارتش دخالت کنه همشون بکشه
اینجور پیش بره رکورد گول خوردن از شاهین گرفته میشه :گگگ


@shahin

نیلوفر
نیلوفر
:فرار
:فرار

نیلوفر
نیلوفر
:بارون :بارون :شاد :شاد

donya
donya 👩‍👧‍👦
دوستم که پزشکی می‌خونه زنگ زده، بهش می‌گم چه خبر؟

‏می‌گه تا می‌تونید از سلامتی‌تون مراقبت کنید، چون ما هیچی از درسامون نمی‌فهمیم

یاس
یاس
حراست و معاونت اومدن سرک بکشن
سوال اول
سرما که نخوردی؟
گفتم ها سرما خوردم
و جفتی فرار کردن :خیخ

یاس
یاس
بهاره رهنما
ازدواج سومش هم کرد
گفتم جردریان باشید :خواب

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
شعرام جون خانومو با ساینا اشنا کن بی زحمد:خجالت
@shahin
@kamand83

سید ایلیا
سید ایلیا
در عالمی زندگی می‌کنیم که انواع بی‌مهری‌ها، ظلم‌ها، جفاها، کوتاهی‌ها و تاریکی‌ها بر سر همهٔ ما فرود می‌آید.
کجا باید برویم؟
کجا فرار کنیم؟
برآمدن آفتاب وجودش نهایت آرزوی ماست

اَللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ

aliaga
aliaga
@Z110 خانم دکتر حقوقتون واریز شد؟

♡✓
♡✓
گاهی می‌اندیشم!
درختی که تنها بالای کوه زندگی می‌کند،
چرا از جنگل فرار کرده؟! 🌱



رها
رها
یه مکالمه ی طولانی با یه دوست نسبتا قدیمی چقد میتونه دلچسب باشه :x

یاس
یاس
یه چی بگم داغ دلتون تازه شه 😂😭

کل سرمایه ای که این بشر ۲۷ ساله به جیب زده چیزی حدود ۴ هزار و شصد میلیارد تومن بوده یعنی اگ این حروم لقمه ۵۰ سال عمر کنه باید هر روز ۲۵۰ میلیون تومن خرج کنه تا پولش شاید تموم شه 😐


aliaga
aliaga
آغاز هر روز
شروع دوباره؛
برای ستایش خوبی هاست
آغازی برای تکاندن غباراز دل
آغازی برای نشاندن
غنچه های محبت وعشق...

سلام صبح بخیر ❤️

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢‌

رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!

افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است.

Tasnim
Tasnim
خدا رو شکر چند دقیقه دیگه اذان میگه
نماز میخونیبم و از فکر و خیال و ناراحتی چند دقیقه ای نجات پیدا میکنیم
اونهایی که نماز و خدا رو ندارند بدبختی هاشونو به کی میگن؟

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو