ازصفای عارضت جان میچکدگاه عرق
وز شکستطرهات دلمیدمد جایصدا
لعل خاموشتگر از موج تبسم دم زند
غنچهسازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا
از نگاهت نشئهها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنهها جوشیده از هر نقش پا
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
مردمک از دیدهها پیش از نگهگیرد هوا
سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا
عمرها شد درهوایت بال عجزی میزند
ناکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
چه شعری پیدا کردم
زیباییش همه تقدیم تو باد در این روز میلاد عشقولی
خواهش میکنم 😂😂😂😂
من عاشق این ابراز عشق محبت آمیزتم میمون خان خخخ