هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار ...
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار ...
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار ...
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار ...
به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار ...
صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار ...
به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار ...
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار ...
#فاضل_نظری
به به
انگار شاعرا همه نمازاشون برباد رفتس حافظ میگه که
در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد - حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
چون یه نماز ظاهری هست یه باطنی
و یجورایی این اشعار از باطن حرف میزنند معانی پیچیده عرفانی دارن
اونجا که باباطاهر میگه
خوشا آنان که دائم در نمازنند
منظور این نماز ظاهری نیست
چون بصورت ظاهر نمیشه انسان دائم درحال نماز خوندن باشه