رامین
یک دسر خوشمزه
مواد لازم:
2عدد موز
1لیوان شیر
1قاشق وانیل
2قاشق کاکائو
همه رامخلوط کرده دریخچال قرار دهید تا خودش را بگیرد.
بعداز نیم ساعت در یخچال راباز
کنید. اگه خودشو گرفت شمام خودتونو بگیرین
واااالاااا
بیشعور از خود راضی
فک کرده کیه
دسر عقده ای
...
تاریخچه پیدایش ولنتاین
افسانه ولنتاین و داستان شروع سالروز ولنتاین !
در افسانه ها آمده که در روم باستان, در زمان پادشاهی کلودیوس دوم , پادشاه دستور داده بود که سربازانش حق ازدواج با هیچ دختری را ندارند, او عقیده داشت که سربازانی که مجرد هستند و همسر یا فرزندی ندارند در جنگ بهتر میجنگند. اما بعضی از این سرباز ها که عاشق می شدند از این دستور سرپیچی میکردند. در آن زمان کشیشی به نام والنتین یا والنتیوس بوده که این حکم را نا عادلانه می دانست. به همین دلیل والنتین مخفیانه این عشاق جوان را به عقد هم در می آورد.
بعد از مدتی پادشاه پی به این راز می برد از این رو حکم اعدام والنتین را صادر میکند. والنتین در روز 14 فوریه اعدام میشود. از آن تاریخ به بعد آن روز را, { روز ولنتاین ( Valentine Day ) می نامند و هر سال به یاد والنتین عاشق جشن میگیرند تا یاد او را گرامی بدارند.
مردی خري ديد که در گل گیر کرده بود و صاحب خر از بيرون كشيدن آن خسته شده بود.
براي كمک كردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد،
دُم خر از جای كنده شد.!
فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!..
مرد برای فرار به كوچهاي دويد، ولی بن بست بود.
خود را در خانهاي انداخت، زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چيزي
ميشست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسيد و بچه اش سِقط شد.!
صاحبِ خانه نيز با صاحب خر همراه شد.
مردِ گريزان برروی بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فرود
آمد كه درآن طبيبي خانه داشت.
جواني پدر بيمارش رادر انتظار نوبت در سايۀ ديوار خوابانده بود؛
مرد بر آن پيرمرد بيمار افتاد، چنان كه بيمار در جا مُرد.!
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد.!
مَرد، به هنگام فرار، در سر پيچ كوچه بايهودی رهگذر سينه به سينه شد و او
را به زمين انداخت . تکه چوبی در چشم يهودی رفت و كورش كرد.
او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست!
مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود رابه خانۀ قاضي رساند كه پناهم ده و
قاضي در آن ساعت با زن شاكي خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ
رسوايي را در طرفداري از او يافت،!
و وقتی از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به داخل خواند.
نخست از يهودی پرسيد: یهودی گفت:
اين مسلمان يک چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم.
قاضي گفت : دَيه مسلمان بر يهودی نصف بيشتر نيست. بايد آن چشم ديگرت را
نيز نابينا كند تا بتوان از او يک چشم گرفت! وقتی يهودي سود خود را در
انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكوم شد!!
جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من
افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمدهام..
قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش زندگی بيمار نصف ارزش شخص سالم است..
حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بخوابانیم و تو بر او
فرود آيي، طوری كه يک نيمه ی جانش را بگیري! جوان صلاح دید که گذشت کند،
اما به سي دينار جريمه، بخاطرشكايت بيمورد محكوم شد!
چون نوبت به شوهر آن زن رسيد كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی
هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد.
حال ميتوان آن زن را به حلال درعقد ازدواج اين مرد درآورد تا كودکِ از
دست رفته را جبران كند.!!
برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال ميكرد، كه ناگاه
صاحب خر برخاست و به طرف در دويد.. قاضي فریاد زد : هي! بايست كه اكنون
نوبت توست!..
صاحب خر همچنان كه ميدوید فرياد زد: من شكايتي ندارم. می روم مرداني
بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت...!!!
باحال بود
شما لطف دارید