یافتن پست: #عبور

بسم الله الحب
بسم الله الحب


طب سنتی طبع ترنجبین را گرم و مرطوب می‌داند. این ماده تسکین دهنده‌ی مجاری دستگاه تنفسی فوقانی، مسهل صفرا، ادرارآور، ضد عفونی کننده‌ مثانه، ضد اسپاسم، خلط‌آور و گرم کننده‌ بدن است. ترنجبین همچنین یک ملین ملایم محسوب می‌شود و بیشتر برای کودکان مناسب است. بزرگسالان بیشتر از آن به عنوان یک شیرین کننده استفاده می‌کنند.
ترنجبین همچنین توسط اطباء‌ سنتی برای حفظ سلامت کلی بدن، درمان سرفه، درد‌های پوستی، تب گرم، استفراغ و رفع تشنگی استفاده می‌شود. در بیماران مبتلا به سوزش ادراری، مصرف ترنجبین با کره گوزن تجویز می‌شود. نوشیدن ترکیب ۳۷/۵ گرم از ترنجبین همراه با شیر تازه‌ گاو قوای جنسی را تقویت می‌کند و خوردن آن همراه با آب زیره‌ سیاه برای نفخ شکم ناشی از تب توصیه می‌شود.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
باز از کدامین کوچه شهر عبور میکنی؟
که بوی عطر ت . به مشام من بیدل رسید ..........


aliaga
aliaga
💎در جوانی اسبی داشتم، وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد
سایه اش به روی دیوار می افتاد، اسبم به آن سایه نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری
است، لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تندتر میرفـت و
می دید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه می یافت، مرا به کشتن میداد.
اما به محض اینکه دیوار تمام می شد و سایه اش از بین می رفت آرام می گرفت.

حکایت بعضی از آدم ها هم در دنیا همینطور است .
وقتی که بدون درنظر گرفتن توانایی های خود به داشته های دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه هـای
دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه نابودی میکشد.
در زندگی همیشه مواظب اسب سرکشی بنام "هوای نفس" باشیم.

aliaga
aliaga
پل های پشت سرت راخراب نکن !

متعجب خواهـــی شد،

اگر بدانی،

بارها ناچار خواهی بود،

از همان رودخانه،

عبور کنی..

aliaga
aliaga
‏بعضی وقتها لجبازی رو بذارین کنار و با دید مثبت به حرفای کسی که داره از تجربیاتش میگه گوش کنین شنیدن نصیحت اصلا لذت بخش نیس، ولی باور کنین اگه دید مثبت داشته باشین، حرفاش رو از فیلتر عقلتون عبور بدین و درس بگیرین نتیجه خوبی داره.

سعید منادی
سعید منادی
هر چه مغرورتر باشی
تشنه ترند برای با تو بودن
و هرچه دست نیافتنی باشی
بیشتر به دنبالت می آیند؛
امان از روزی که غروری نداشته باشی
و بی ریا به آنها محبت کنی
آن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛
سادهـ از کنارت عبور می کنند …

هلیا
هلیا
زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی
بدین وصفند
آیه ۲۴ سوره نور

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢 لحظه‌ای تامل

همیشه که نباید همه چیز، خوب باشد !
در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود .
گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛
پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها .
در مواقعِ سختی ، نا امید نباش .
برایِ آرزوهایت بجنگ .
و محکم تر از قبل ، ادامه بده ...
چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ،
و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛
که به زیباترین باغ ها می رسند .
تسلیم نشو ... !
شاید پله ی بعد ؛
ایستگاهِ خوشبختی ات باشد ...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
باورکن

خسته ام خسته از این لحظه های بی عبور
ازین تکرار دقایق جانکاه
ازین غروی غم انگیز خون آلود
از لبخندهای تلخ و زهر آلود

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.

این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.

پریا
پریا
من فکر می کنم
الکساندر هم عاشق بود که تلفن را آفرید
وگرنه
به عقل هیچ آدم عاقلی نمی رسید
که می توان حضور گرم کسی را
از سیمهای سرد عبور داد...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنارگودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که چاره اي نیست ، شما به‌زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند .
اما قورباغه هاي دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید شما خواهید مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت و بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد . اماقورباغه دیگر با حداکثر توانش براي بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد .
بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالاخره از گودال خارج شد . وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قور باغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرف هاي ما را نشنیدي؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو