یافتن پست: #شهریار

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
به‌نظرم شهریار غمگین‌ترین آدم دنیا بوده اون
لحظه‌ای که نوشته
"کس نیست در این گوشه
فراموش‌تر از من"
و چقد خیلیامون این لحظه رو تجربه کردیم! ^_^

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
عاشقی دل میدهد
معشوقه ای دل میبرد

برد در برد است و من
مشغول حسرت بُردنم !:هعی

"شهریار"

زهرا
زهرا
هی بخاهیم و رسیدن نتوانیم ...که چه؟:هعی

زهرا
زهرا
اطنم عز اس اچه حلمآ:رقص:اسما

هادی
هادی


یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر... نه!

# فاضل نظری

هادی
هادی
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ما سِوا فکندی، همه سایه ی هما را
دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم، خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نباشد
چو علی گرفته باشد، سرِ چشمه ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری، اَر نه دوزخ
به شرار قهر سوزد، همه جان ما سِوا را
برو ای گدای مسکین درِ خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد؛ پسری ابوالعجائب
که عَلَم کند به عالم، شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد، ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند، که به سَر بَرَد وفا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحیّرم چه نامم، شَهِ. مُلک لافتی را
به دو چشم خون فشانم، هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید، برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان، ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم، ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر، بنوازد ای نوا را
بقیش دیدگاه اول

هادی
هادی
.
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن باماچرا


شهریار

هادی
هادی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد


من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد


یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد


ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد


از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد


من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد


خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد

هادی
هادی
بزن کہ سوز دل من بہ ساز میگوۓ

ز ساز دل چه شنیدے کہ باز میگوۓ





┄┄❅•| |•❅┄┄

هادی
هادی
بی داد رفت لاله ی برباد رفته را
یارب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دوهفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دوهفته را
برخیز لاله ، بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهای سُفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گُل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تَفته را
گردون برات خوشدلی کس نخوانده است
اینجا همیشه ردّ و نکول است سَفته را
این گوژپشت ، تیرقدان راست تر زند
چندین کمین نکرده کمان های چفته را
یارب چها به سینه ی این خاکدان دراست
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
راه عدم نَرُفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نَرفته را
لب دوخت هرکه را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک دُر افشان شهریار
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

هادی
هادی
تیرباران فلک
فرصت آنم ندهد

که چو تیر از جگر ریش
برآرم وایی




صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو