مهاجر
گفته بودم که چرا خوب به پایان نرسید
یا چرا پای دلم سوی تو لنگان نرسید
خان مرا برد و تو دیوانه نشستی به غزل!
نوشداروی تو تا مهلت درمان نرسید
بارها امدم از عشق تو حرفی بزنم
باز اما چه کنم فرصت عنوان نرسید
کل این دهکده فهمید مرا عشق تو کشت
خبر اما به سیه چادر چوپان نرسید
شب به شب منتظرت ماندم و باز اخر کار
هیچ کس شکل تو از راه بیابان نرسید
حقم این نیست که از پیش تو راهی بشوم
عشق دست من دیوانه که اسان نرسید
``دست بردار ازین در وطن خویش غریب``*
دست بردار و برو! زیره به کرمان نرسید
فال تقدیر مرا کولی پیری که گرفت
گفت : زور تو به سر سختی طوفان نرسید ...
حسام
چاوِه کانْتْ دوئِه سِتیرِه نِهِه مو شِه وی لَه تاریکی خَه یالْمْدابَریکِه یان دیدْلی مَنیشْ مَنْدالیکی بیانو گیربَه لام چْ بَکَهم بالام کؤرتَه وِهه رِچی ئِه کِه مَدِه سِت ناگاتِه ئآسمانی چاوِه کانْت
مهاجر
من بين جميع "کل" الخيارات التي اتخذتها في حياتي،
كان البقاء بمفردي "وحیداً" هو خياري الأفضل.
«بینِ تمامِ انتخابایی که تو زندگیم کردم،
[تنهایی] بهترین انتخابم بود.»
ن نمدونم
خدا را شکر فکر کنم نتشون تموم شد. آخخخش