برای تو
'حوّّا' که شدی،هر که برای تو، مرا کشت
'آدم نشده....حول و ولای تو مرا کشت
من خیر سرم، این همه زخم تو نکشتم
تا اینکه شبی حرف شفای تو مرا کشت
شرمنده از آن روز، که هر رهگذر عشق
با حیّ عَلیٰ، حیّ علای تو مرا کشت
هرکس گذرش خورده به جادوی نگاهت
فهمیده چرا شرم و حیای تو مرا کشت
آنجا که تویی بانی این شعر و غزل ها
حق داشتکه تقطیع هجایتو مرا کشت
من سر بهجنون داده ی لبخند تو بودم
سرمست خدایی که بجای تو مرا کشت
سرمست از آنم که اگر بسته به عشقم
آخر به شبی موی رهای تو مر اکشت