رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم …
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم …
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم …
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم …
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم …
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم …
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، تصویر من و سعدی به دیوارم …
#مهدی_فرجی
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
مبارکه 🤔