مهاجر
من دلم واقعا عشق میخواد
یه عشق واقعی، از اون عشقا که مامانش بیاد بگه چقد بدم دست از سر بچم برداری؟
منم اشکامو پاک کنم بپرسم کلا چقد دارید؟
fatme
من ادمی بودم که هیچوقت قهر نمیکرد
جز مواقعی که زیاد عصبانی میشدم
همیشه با خنده و خوشرویی همه چیو سعی کردم حل کنم
ادمایی که اهمیت داشتن برام هروقت قهر میکردن
سعی میکردم از دلشون دربیارم که باهام آشتی کنن
اما جدیدا فهمیدم انقدری که من اهمیت میدادم
در عوضش من هیچی مهم نبودم برا اون اشخاص 😂😂
و تا من نرم سراغشون اونا پیداشون نمیشه
فقط وقتایی که بهم نیاز داشتن دورم میپلکیدن😂
Tasnim
نذری که بگیره واقعا چی سراغ دارید؟
مهاجر
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست❤️
?
باید دو طبقه خونه جارو کنم😒
چیکار کنم حسش بیاد
g.h.o.l.a.m.a.l.i
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی
مرگ احساس مرا ماتم نمیگیرد کسی
رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی
رها
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش... /
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.... /
هیوا
یک روز به خودم اومدم دیدم حال خوبم وابسته شده به چند ورق قرص که از ترس، تمام روزهامو به شکل منظمی سراغشون میرم. زنگ زدم به دکترم گفتم دیگه قرص نمی خوام، من خوب شدم. گفت نمیتونی یکهو قطع اش کنی. گفتم می تونم. الان حس می کنم بهترم. گفت نمیتونی يكدفعه دست از مصرف دارویی كه چند وقته كنترل بدن و اندام و افكارتو توی دستش گرفته برداری. بايد كمش كنی تا بتونی قطعش كنی. هيچ چيزی رو نميشه يکهو قطع كرد. پرسیدم اگه قطعش کنم چی میشه؟ گفت اون باهات رابطشو تموم کرد رفت با یکی دیگه... چی شد؟ رسیدی به همین قرص ها. نمیتونی یکی رو دوست داشته باشی بعد یکدفعه دوستش نداشته باشی. نمیشه یکی همش باشه و بعد یکهو نباشه. شاید اگر به مرور کمرنگ می شد حضورش، دیگه برات مهم نبود اما تو چون یکهو از کنارت رفت، زمین خوردی. در جوابش گفتم اون یکهو نرفت دکتر. از خیلی وقت قبل رفته بود. از چشماش، از حرفاش، از نگاهش معلوم بود. از خنده هاش که زود خشک می شد تو صورتش، از وقتی احساسش کمرنگ شد، از وقتی بهانه برای نبودن می آورد و هر روز سردتر میشد، معلوم بود... هربار بیشتر از قبل رفته بود. فقط من تو خواب خودم بودم و خبر نداشتم.
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد. زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود و هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.
حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس ۱۰۰ یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند!