استامینوفن ۳۲۵
هرکسی پشت یه نقاب🙂 ، در حال جنگیدن با مشکلات و چالش های خودشه ، لطفاً با همدیگه مهربون باشید
(مودِ من ، روز دوم سرماخوردگی)
امیر علی
تو اسپانیا بیش از 70% ازدواج ها از طریق اینترنته
اونوقت تو ایران بعد از 3 ماه چت کردن با دختره میفهمی اسمش ممده...!
خيلى بيشعورى ممد🤨
rahim
«به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم».
...
خوشحالی یک احساس بیمانند نیست. اما احساسی است که از بچگی میخواستم به جای تمام دیگر احساساتم، با آن ظرف ذهنی توخالیام را پر کنم.
خوشحالی یک احساس زرد رنگ است که مدتی است فهمیدهام، همیشه به دنبال آن دویدن، تباه کنندهی حیات ارزشمندیست که موقتا امانت گرفتهام. خوشحالی، خوشبختی نیست. خوشحالی فقط یکی از رنگهای آن است.
آدم کمکم یاد میگیرد، تمام احساساتش، آنها که یکییکی و گاهی با هم، ظرف ذهن را پر میکند را بپذیرد و اصلا اسم این پذیرفتن شاید آرامش است.
آرامش، این ملکهی نازک نارنجی ذهن!
rahim
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
امیر علی
مقداری آب سرد روی مچ دست و پشت گوش تون آغشته کنید
مهاجر
آهنگ صدای تو پر از شور اذان است
جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است!
چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد
فیروزه ترین معدن الماس جهان است!
شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است!
دلچسب تر از بامیه های رمضان است!
گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان!
یا نه... عسل خالص کوه سبلان است!
حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست!
خوشمزه تر از نان کُماج همدان است!
با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان
از بخت بد حاج حسین و پسران است!
در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟
چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است!...
rahim
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست ! خدمتکار برای سفارش گرفتن بـه سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه بـه اینکه تمام میزها پرشده بودو عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت: 35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید …
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده هاي بستنی هاي دیگران آورد و صورت حساب را بـه پسرک دادو رفت ، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را بـه صندوق پرداخت کرد و رفت…
هنگامی کـه خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز درکنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی کـه میتوانست بستنی شکلاتی بخرد !
شکسپیر چه زیبا می گوید:
بعضی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند ..
Tasnim
باز کی توو گروه خصوصی به من خطاب داده و من نمیبینم پستو؟
마흐디에
اگه برنج رو برای آبکش کردن، به جای دو ساعت، یک ساعت تو آب بذاریم
چی میشه؟
اینا ته دریا هستن
با طوفان و موج بالا نمیاد
مگه اینکه بمیرن ،بیان بالا
نمدونم البته
چه باحالن
خعیلی 😅