یافتن پست: #زر

마흐디에
마흐디에
اگه برنج رو برای آبکش کردن، به جای دو ساعت، یک ساعت تو آب بذاریم
چی میشه؟

aliaga
aliaga
صبح خیلی نزدیک بود برم زیر تریلی

روی پل تو سبقت بود پیچو ک رد کردم یهو دیدمش ک رسیده بودیم بهم

نمیدونم چطوری رد شدم ک اصلا باورم نمیشه الان زندم

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
🛑احساس خوب یعنی
✔ اشکال نداره دفعه بعد بهتر انجامش میدم
✔ یعنی باورهای خوب...
✔ یعنی توکل به خدا ..‌.
✔ یعنی سپاسگزاری…


Tasnim
Tasnim
خدایا
علاوه بر اینکه ما رو از شر حسودان و آدمهای تنگ نظر حفط میکنی، حماقت فکر کردن به حرفهای چرندشون رو هم از ما بگیر.

واقعا نمیدونم چرا وقتی یکی تنگ نظری و حسادتش رو بهم ابراز میکنه ناراحت میشم و ذهنم مشغول میشه.


خانوم میم
خانوم میم
کسانی که به این عالیجناب (آلوچه عزیزم) می گن گوجه سبز ، لایک کنن تا بلاکشون کنم:|

마흐디에
마흐디에
یکی از کتاب های درسیمو قراره از دوستم بگیرم
دعا کنید داشته باشه وگرنه بدبختممممم{-118-}

خانوم میم
خانوم میم
سلام
ماگ شیشه ای دوستمو شکستم
خداحافظ

رها
رها



-ما رِند و خراباتی و دیوانه و مستیم🍷پوشیده چه گوییم ،همینیم که هستیم 🍷

donya
donya 👩‍👧‍👦
پول ندارم گفتناتونم مثل درس نخوندم گفتنای قبل امتحانتونه. با همتون قهرم

rahim
rahim
در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند؛ بسیاری هم غر می‌زدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی‌داشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه‌ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.

مهاجر
مهاجر
۶سالگی اولین بار میخواستم تنهایی برم حموم هنوز لخت نشده بودم مامان بزرگم گفت آب میریزی بسم الله بگو جنا فرار کنن همونجا ر..م تو شلوارم دوباره تا ۱۱ سالگی تنهایی نمیرفتم


마흐디에
마흐디에


من واقعا این مذهبی هایی که از دوره پهلوی حمایت میکنن و براشون به به و چه چه میکنن رو درک نمیکنم. طرف با پرویی تمام حجاب از سر مردم برمیداره یا اون یکی ازدواج همجنس‌گرایانه راه میندازه بعد تو ازش حمایت میکنی؟
بعد میگن واسه اقتصاد و اقتدار کشور خیلی زحمت کشیدن؛معاویه هم بنده خدا واسه اقتدار و اقتصاد کشورش خیلی زحمت کشید. پس حتما اونم آدم خوبیه: /


Elham
Elham 👩‍👧‍👦
نمدونم چرا همش حس مکنم عمرم کوتاهه..انگار همش منتظرم ک امروز و فردا بیفتم بمیرم:محترم:مرگ

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
مثل گنجشکی که طوفان لانه‌اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه‌ها آزرده است
هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و
سینه‌ام سنگ مزار خاطرات مرده است
ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت ... نه، به من برخورده است
غیر از آن آیینه‌هایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است
تیر غیب از آسمان یک روز پایین می‌کشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است
آن گلی را که خلایق بارها بو کرده‌اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است
:هعی

rahim
rahim
حکایتها حاوی نکات قابل تاملی هستند .باشد که ازاین جکایت ها درس هایی بگیریم و عمل کنیم.
حکایتی از مولانا پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبیدو تکرار می کرد :
ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو