مرغ دل بر سر زلفت به فغان میگوید
چیست تدبیر که در چنگل باز آمدهام
با دلم سلسله زلف تو گوید خوش باش
منم آن بند که دیوانهنواز آمدهام
عاشقان راست نمازی و دگر محرابی
بیش ابروی تو از بهر نماز آمدهام
جان حقیقت به لب چون شکرت خواهم داد
تا نگویی که به تزویر و مجاز آمدهام
تا فراق تو به غارت نبرد جان همام
به شفاعت ز در وصل تو باز آمدهام