یافتن پست: #دوستان

Aseman
Aseman
دوستانی ک ارز ناتکوین داشتن امروز در صرافی هانکسی لیست شد🤑👻


Sina
Sina
سلام . در اولین لحظه ی ورود یه سوال اساسی :
چرا اینجا فقط خانوم اچ پست میذاره ؟
بعد اون چهار پنج نفر که لایک میکنن کجا تشریف دارن ؟

حسام
حسام
دوستم برام ترشی بندری اصل آوورده ..می گه ببر خونتون..به نظرتون این به خونه می رسه ؟! {-157-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🎥اول نفهمیدم چرا داره افسوس میخوره تا اینکه ادامه‌شو دیدم😅

خانوم اِچ
خانوم اِچ
من ازوناییم که اگ باهام دوست باشید میگی اههه بابا اینم ک همش بد بیاری میاره😐
خواستم برم چادر بخرم مامان چادریه فوت کرد
خواستم برم مهمونی دندونم باد کرد
و...

ماریا
ماریا
@Ali_s
واقعا که
از شما توقع نداشتم

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
روزی روزگاری مردی اول صبح در بازاری پرسه می‌زد که ناگهان با عزرائیل چشم‌درچشم شد و دید که فرشتۀ مرگ خشمگین در او می‌نگرد.

مرد، ترسان و پریشان، به درگاه سلیمان نبی پناه بُرد و به سلیمان التماس کرد که به باد فرمان دهد که او را با خود به هندوستان ببرد تا دست عزرائیل به او نرسد.

سلیمان به باد فرمان داد که چنین کند. باد هم به‌فرمان سلیمان مَرد را برداشت و با خود به هندوستان برد.

روز بعد سلیمان به عزرائیل گفت: «مردی دیروز به من گفت که در بازار با خشم به او نگاه کرده‌ای، جریان چه بود؟»

عزرائیل جواب داد: «راستش با خشم نگاه نکردم، با تعجب نگاه کردم و تعجبم از این بود که خدا به من فرمان داده بود امروز جان این مرد را در هندوستان بگیرم و من وقتی این مرد را اینجا و فرسنگ‌ها دور از هندوستان دیدم تعجب کردم که چطور ممکن است جان مردی را که الان اینجاست، امروز در هندوستان بگیرم، چون او هرقدر هم تُند برود نمی‌تواند امروز به هندوستان برسد؟!»

حسام
حسام
با دو حرکت ما را در ساینا دنبال کنید...ابتدا روی پروفایل کلید کنید سپس علامت به علاوه بالا سمت راست را فشار دهید..به همین راحتی محبوب ما شوید.{-23-}


...
...
‏یه آقایی دیروز مهمونمون بود، داشت با پسرش تو آلمان حرف میزد. از مسابقه‌ى تنیس پسرش اینجورى پرسید:
- بابا برنده شدى یا برندگى رو گذاشتى واسه مسابقه‌ى بعد؟

فن بیانش‌رو خیلى دوست داشتم.
اینجورى حرف بزنید با اطرافیانتون
نیاز دارن بهش...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-خوشمزس-

rahim
rahim
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

هادی
هادی
به جای مطلب جدید پست کن پیشنهاد بدین چی بنویسم؟


مثال : با یار آشنا سخن آشنا بگو
مثال : هر چه داری در دل نهان بگو
مثال : با ما سخن از روزگار خود بگو
مثال : از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
مثال : ز سرّ عهد ازل یک سخن بگو

حسام
حسام
امروز همینطور محض شوخی یکی از دوستان رو به زور گذاشتیم امام جماعتمون..اولش ناز می کرد ولی عجب نمازی خوند...فکرشم نمی کردم :))

رها
رها
بهار‌نارنج رفت ،چرا حذف کرد آخه:-S
بهار قشنگم زودتر خوب‌شو و برگرد :هعی

Tasnim
Tasnim
درمان حساسیت به جز داروی شیمیایی چیه؟
اول فک کردم پشه زده
دو روزه دهنم ناز شده

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو