چند ماه پیش یکیو از دست دادم که بینهایت عزیز بود
خیلی داغون بودم
دلتنگی خفه م میکرد
اما به سختی تونستم با نبودنش کنار بیام
دیگه قبول کردم که اون قرار نیست دوباره برگرده
ولی چندروزه عجیب دلم هواشو کرده
تنها چیزی که ازش دارم خاطره س
و این مرور خاطرات داره دیوونم میکنه
هر چقدر خودمو مشغول میکنم که فکرش از سرم بپره نمیشه
گفتم یکم درموردش بنویسم شاید آرومتر بشم
کاش میشد بهش بگم چقد دلم براش تنگ شده
برای صداش
برای بداخلاقیاش
برای مهربون بودناش
برای دنیا گفتناش
آخ لعنتی دلم برات تنگ شده