یافتن پست: #دخت

شامی
شامی
هرسال همسایه ی بابام دلمه که درست میکنه ،خونه بابام که هستم برام میاره.
امسال خونه خودم بودم دلمه رو اورده اینجا برام:D اخه چقده ایشون مهربونه:x


♡✓
♡✓
ما رو دعا کن سید 🖤😭



حلما
حلما
بچه ها تعطیل شد به من بگید

♡✓
♡✓
دشمنان بخونن :
این یک ضایعه ست
یک سوگِ
یک چالشِ
یک فقدانِ
یک اتفاقِ
یک برهه ست
وَ یک جای خالیِ

نه یک شکست... 🖤😔

وَ به زودی
مرتفع می شه ..

♡✓
♡✓
آدمی را آدمیت لازم است.
خیلی باید پست و بی وحدان باشیم که از مرگ یه هم نوع یه هموطن خوشحالی کنیم... دشمن شاد کنای نامرد... جای بسی تأسف
ما داریم به کجاها میریم...
امام زمانم به دادمون برس........



قلبم تیر کشید تا این عکسو دیدم 😭🖤

مُهاجِر
مُهاجِر
ممنونم که همه ی دوستان تو این مدت بنده رو تحمل کردند و به آدم نالایقی مثل من شخصیت بخشیدن ؛اگر هادی لطف کنه اکانت منو ببنده از محضرتون مرخص میشم .
درامان خدا

Sina
Sina
دختره درباره بی حجابی توییت زده:

موقع تولد برهنه بودیم،
موقع مرگ هم برهنه،
پس چرا برهنه زندگی نکنیم⁉️

رندی در جوابش نوشت:

موقع تولد حرف نمیزدی،
موقع مرگ هم ساکتی،
پس الان هم "خفه شو" 😅

به نظرتون جوابش قانع کننده نبود ؟{-28-}{-11-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
شیراز یهوو افتاد وسط زمستوون -سرما-

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
ورزش کنید، آب بنوشید، شبامسواک بزنید؛

بهترین نصیحتی ک ب عنوان یک کوچکتر میتونم بهتون کنم 🤍
«فَلَا تَکُن منَ القانطین»
نبینم ناامید بشی!!!
شبتون بخیر :گودنایت

یاس
یاس
فکت نامحبوب:
همیشه دخترایی که با تمام شرایط پسرا کنار اومدن در آخر ترک شدن.
:ناراحت

حـســـــــام
حـســـــــام
پست موقت
خانم تسنیم پستشونو پاک کردند برا همین ناچار شدم قرمه سبزی امشب را اینجا بکنم تو چش بعضیها (بلا نسبت بقیه)



مُهاجِر
مُهاجِر
پروفایل قبلیم انگار سوسولی بود اون ابهت و جدیت منو داشت خراب میکرد فکر کنم این عکسه بتونه لرزه به اندام بینندگان بیاندازه

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
بچه‌ها وقتی بال مرغ کباب میکنین بهش نمک نزنین ….

اونجا زیر بغل مرغه خودش عرق میکنه شوره

@Ali_s بیا‌ روحت جلا پیدا کنه:تری

حـســـــــام
حـســـــــام
شب جمعه است و شب استجابت دعا شب نزول رحمت و برکات ْ برای شادی روح همه گذشتگان ذوی الحقوقین.. بد وارث و بی وارث ..گذشتگان این جمع گذشتگان من حقیر بلد نیستید که فاتحه بخونید حداقل بیایید چند تا لطیفه بگید روحمون جلا پیدا کنه 😌

مُهاجِر
مُهاجِر
تو نمایشگاه کتاب تو یه غرفه ای داشتم کتابارو میدیدم دخترکتابفروش درمورد کتابا داشت بهم توضیح میداد و باهم تبادل نظر میکردیم آخرش که خواستم خداحافظی کنم برم بهم دیگه تعارف تیکه پاره کردیم بعدش بعدش بهم گفت خواهش میکنم بزرگوارید من بهش گفتم خیلی ممنونم ما بیشتر
ای تف تو این زندگی که هیچوقت نتونستم درست حسابی بدون سوتی با دختر حرف بزنم {-109-}

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو