یافتن پست: #خب

حسام
حسام
در این صبح زیبای بهاری برای همه شما آرزوی سلامتی دارم..امیدوارم هفته خوبی را پیش رو داشته باشید ..هفته ای سرشار از بهروزی و پیروزی و کامیابی و الخ امیدوارم در روزهای آتی تمام آرزوهای دلتون برآورده بشه و هر چی از خدا خواستید در حقتون اجابت بشه . قدر در کنار هم بودن را بدونید ..موفق باشید {-154-}

aliaga
aliaga
سلام علیک



بنا به تصویب مجلس شورای اسلامی

و درخواست وزارت صمت

از این هفته املت ها از سه شمبه ب شمبه منتقل میشود

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.

پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی

گفت کجایش میبرند؟

گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.

گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!!:خخخ

آجوما
آجوما
چون خصوصی کردم هر کی خواست فالو کنه فالوش کنم از اونا که دوسشون دارم مثل ماریا و تسنیم و ... :))
یا اونا که قدیمی ان و میشناسمشون. :))

[حالا مثلا چقدرم که پست دارم=))]

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
ورزش کنید، آب بنوشید، شبامسواک بزنید؛

بهترین نصیحتی ک ب عنوان یک کوچکتر میتونم بهتون کنم 🤍
«فَلَا تَکُن منَ القانطین»
نبینم ناامید بشی!!!
شبتون بخیر :گودنایت

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)


🎥یکی از خنده‌دارترین قسمت های برنامه حسینیه معلی😉😂

Tasnim
Tasnim
فردا برام روز مهمی ه
ممنون میشم برام دعا کنید

마흐디에
마흐디에
@Jonz_00
امروز زدین تو کار منفی دادن به همه پست ها{-198-}

مهاجر
مهاجر
پروفایل قبلیم انگار سوسولی بود اون ابهت و جدیت منو داشت خراب میکرد فکر کنم این عکسه بتونه لرزه به اندام بینندگان بیاندازه

خانوم میم
خانوم میم
کتابایی که خریدیم😎

마흐디에
마흐디에
ولی تهران واقعا جای خوبی برای زندگی نیست
هیچ وقت دلم نمیخواد اونجا زندگی کنم
هم خشکه هم گرمه هم آلوده اس:هعی

Aseman
Aseman

گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد🤙

مهاجر
مهاجر
مودمن وقتی کتاب خریدم هزینه کردم تو نمایشگاه ولی نتونستم به مهدیه و خواهرش به رسم یادگاری تحویل بدم


g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
وقتی میزون نیستی چی حالت رو خوش می کنه من خلوت کردن با خودم تنها کسی ک می تونه بهم کمک کنه اینه خلوت کنم خیلی حالم رو خوب می کنه شما چطور ؟

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
زن و شوهری یک خر از بازار خریدند. در راه برگشت به خانه یک پسر بچه گفت: ” چقدر احمقند. چرا هیچکدام سوار خر نشده اند؟ ”

آندو وقتی این حرف را شنیدند زن سوار بر خر شد و مرد در کنار آنها براه افتاد. کمی بعد پیرمردی آنها را دید و گفت: “مرد رئیس خانواده است. چطور زن می تواند در حالی که شوهرش پیاده راه می رود سوار خر شود؟ ”

زن با شنیدن این حرف فوراً از خر پیاده شد و جای خود را به شوهرش داد. لحظاتی بعد با پیرزنی مواجه شدند. پیر زن گفت: ” عجب مرد بی معرفتی، خودش سوار خر می شود و زنش پیاده راه می رود. ”

مرد با شنیدن این حرف به زنش گفت که او هم سوار خر شود.

بعد به مرد جوانی برخوردند. او گفت: ” خر بیچاره، چطور می توانی وزن این دو را تحمل کنی. چقدر به تو ظلم می کنند! ”

زن و شوهر با شنیدن این حرف از خر پیاده شدند و خر را به دوش گرفتند.
ظاهراً راه دیگری باقی نمانده بود.
وقتی به پل باریکی رسیدند، خر ترسید و شروع به جفتک زدن کرد. آنها تعادلشان را از دست دادند و به رودخانه سقوط کردند.

نتیجه:

تک تک مردم برداشت های مختلف دارند. گوشتی که یکنفر با لذت می خورد برای دیگری زهر است.
هیچوقت ممکن نیست که هم

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو