یافتن پست: #خانواده

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
-سلام-

رها
رها
تا مسواک میزنم، معده ی احمقم تازه میفهمه ک گشنه س :/

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
جا علوسم چ خالیه:اکلیلی @Samanh

هادی
هادی
چجوری دعا می کنید؟

مثلا من یه تسبیح برمیدارم دونه دونه مسائل رو یادم میندازم میگم خدایا اینجوری کن خدایا اونجوری کن خدایا اینجوری نکنی اونجوری میشه هاااا :خخخ

Tasnim
Tasnim
قرمه سبزی با لوبیا سفید دارم درست میکنم
چیکار کنم، لوبیا قرمز نداشتیم

?
?
باید دو طبقه خونه جارو کنم😒
چیکار کنم حسش بیاد

aliaga
aliaga
در نبود فنچ سایناحکایت امروز با بنده:...

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
اساتید؟ مهندسی فناوری اطلاعات از گرایشات کامپیوتره؟

Nariman
Nariman
سلام و وقت بخییرررر
کم شانس تر از سرباز
مادر نزاییده
طفلی هر جا بره تنهاس
شب خوبی داشته باشین
و خوش بگذره

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
طلب حلالیت از همگان

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را برزمین انداخت وشکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد‌.

بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.

یک روز عصر پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

💠یادمان بماند که: زمین گرد است

هادی
هادی
آن قَدَر گرم است بازار مكافات عمل
گر به دقت بنگری هر روز، روزِ محشر است . . .

aliaga
aliaga
فکر کن روز عروسی پسرت بفهمی که عروس دختر خودته که تو بچگی گم شده بوده.

🔸مادرشوهر چینی تو عروسی پسرش متوجه علامتی مادرزادی روی بدن عروس میشه که عیناً علامتی بوده که دختر گمشدۀ خودش داشته. تو شوک و ناباوری از خانواده عروس می‌پرسه که آیا دختر فرزندخوانده اونهاست؟و اونها میگند که بیست سال پیش این بچه رو کنار جاده پیدا کرده‌اند.
🔸البته بعد از اشک شوق و در آغوش کشیدن فرزند گمشده و دیدار فرزند با مادر حقیقیش، عروسی همچنان از سر گرفته میشه، چون خانم که ازپیدا کردن دخترش ناامید بوده پسرش رو به فرزندخواندگی گرفته بوده.

ماریا
ماریا
من پدرمو سه سال قبل از دست دادم
پدرم توی عملیات کربلای پنج اواخر دی ماه توی شلمچه جانباز شدن
تاوقتی پدرم زنده بودن، هرسال همون شب همگیمون میرفتیم دیدنش و خاطرات اون روزاشو برامون تعریف میکرد
امسال اما بخاطر بیماری مادرم، درگیر ایشون بودیم، یاد اون روزا نکردیم
چند روز قبل چند نفر در فواصل کوتاهی سفر راهیان نور که رفته بودن، برای دوتا از خواهرام گفته بودن یک نفر شبیه پدرتون اونجا دیدیم، از بس شبیه بوده که شک کردیم و رفتیم ازش پرسیدیم فامیلت چیه، اونم دقیقا فامیل پدر منو گفته
یکی از همین زائرا، حتی ازش عکس هم گرفته و آورده برامون...
خیییییلی برامون عجیب بود، چون عکسشم ما دیدیم ، واقعا شبیه پدرم بود
اصلا حال روحی هممونو دگرگون کرده این اتفاق

تحلیل ما از این اتفاق و تقارنش با روزای جانباری پدرم، اینه که پدرم میخواسته بهمون بگه هیچوقت یادتون نره من برای چی رفتم و جنگیدم، روزای سختی که گذروندم رو فراموش نکنید، مخصوصا روزایی که مجروح بودم...
خلاصه اینکه امسال، روز پدرمون بسیار متفاوت بود

마흐디에
마흐디에
این عید رو به همه دوستان گرامی
و روز مرد رو
به همه عمو ها و داداش ها و
عمو داداش هادی تبریک میگم😁🎉

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو