یافتن پست: #جدای

wolf
wolf
کابوس نبودی که رهایت بکنم / از خاطره عشق جدایت بکنم
آنقدر عزیزی که دلم می خواهد / هر چیز که دارم فدایت بکنم

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست



از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست



قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره

ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست



بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب

طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست



باز هم آمد بهار اما هوا افسرده است

آه از دست زمستان هم رهیدن ساده نیست



قلب من آتش گرفت از دوریت باران من

از دل این آتش سوزان پریدن ساده نیست



پادشاه قصر قلبم حکمران با شکوه

ساده دل دادم ولی این دل بریدن ساده نیست



شاعر : ناشناس

wolf
wolf
پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست


همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان

مثله این بود به یک رود بگویند: بایست!


مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست



کاظم بهمنی

سکوت شب
سکوت شب
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من، بهارم، بهشت من کجایی

جان من کجایی، کجایی، که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهادم به گوشه ای نشسته ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

ای گل آشنا، بی قرارم… بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
قیصر امین پور

سکوت شب
سکوت شب
هفت شهر عشق ، شهر اول : نگاه و دلربایی ، شهر دوم : دیدار و آشنایی ، شهر

سوم : روزهای شیرین و طلایی ، شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی ، شهر پنجم : بی

وفایی ، شهر ششم : دوری و بی اعتنایی ، شهر هفتم : اشک ، آه ، “تنهایی”

سکوت شب
سکوت شب
افسوس که کسی نیست........

افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند

افسوس که کسی نیست!

تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد

وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند

افسوس که کسی نیست.......

از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!

افسوس.........

افسوس که در این روزگار کسی نیست

جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بیـن مـن و تـو
مـرگ نمی توانـد جدایـی بیندازد…
فاصلہ ڪہ دیگـر هیـچ…シ

wolf
wolf
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

مونا یزدی
مونا یزدی
...

•|نوڪر،تونخـورد
•|غصہ ے،ایـن دنیارا

•|نوڪرت هستم و
•|درمـوج بَلا،خـوشبختم


•|عـشق یعنـےبخـورم
•|حسـرت شش گوشہ فقـط

•|باهمـین آرزوے
•|ڪربُبَلا❥خـوشبختم


ے



wolf
wolf
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت

رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت



"هیچ وصلی بی جدایی نیست"، این را گفت رود

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت



هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا

هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت



اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است

چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت



موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت

با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت



فاضل نظری {-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است

آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است



شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است



در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

این قضاوت انتقام از بی گناهی دیگر است



روزگاری دل سپردن ها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدن ها گواهی دیگر است



درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست

آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است ...





فاضل نظری

: اشک: اشک: اشک: اشک: اشک

wolf
wolf
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟



زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن



بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست

این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن



وای بر من که در این بازی بی سود و زیان

پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن



باز با گریه به آغوش تو بر می گردم

چون غریبی که خودش را برساند به وطن



تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است

ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نیستی فکر من و حال و هوایم بکنی

نیستی ، منتظرم باز صدایم بکنی !



از بدون چمدان رفتن تو پیدا بود

خواستی در به در خاطره هایم بکنی



گفته بودم بروی بعد تو من رفتنی ام

رفته ای بر تن خود رخت عزایم بکنی ؟!



من زمین گیر شدم تا تو به پرواز رسی

رسمش این نیست در این خاک رهایم بکنی



بی ستاره شده ام ، درد از این بالاتر !؟

خسته از زندگی‌ام ، چون و چرایم بکنی



به تو نه ، این سخنم را به خدا میگویم

وقت آن نیست از این درد جدایم بکنی؟!



{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
هفت شهر عشق
شهر اول : نگاه و دلربایی
شهر دوم : دیدار و آشنایی
شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی
شهر چهارم : بهانه، فکر جدایی
شهر پنجم : بی وفایی
شهر ششم : دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم : اشک، آه، “تنهایی”
{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
مثل آن عکس که از طاقچه افتاد شکست

قلبم از رنجِ جدایی تو جان‌داد شکست



عطرِ موهای تو از ناحیه‌ی عشق وزید

کمرم را نفسِ گرم همین باد شکست



او که یک روز به من درس وفاداری داد

رفت و اینگونه مرا در غمِ استاد شکست



باز در بند همان خنده به دام افتادم

پای من در گذر حمله‌ی صیاد شکست



تا از این شهرِ مه‌آلود گذشتی رفتی

ناله در سینه‌ی این فاجعه‌آباد شکست



بعد از اینها تو بگو من به چه دلخوش باشم؟

قول، پیمان و وفا ؟ هر چه که رخ داد شکست



مسعود نامداری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو