نمیدانی..
چون زلف تو ام جانا در عين پريشاني
چون باد سحرگاهم در بي سر و ساماني
من خاكم و من گردم من اشكم و من دردم
تو مهري و تو نوري تو عشقي و تو جاني
خواهم كه ترا در بر بنشانم و بنشينم
تا آتش جانم را بنشيني و بنشاني
اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي
من چشم ترا مانم تو اشك مرا ماني
در سينه سوزانم مستوري و مهجوري
در ديده بيدارم پيدايي و پنهاني
میبینی چقدر خوشگلن گل ها
عطر گل وجودت تو در باغ دل دمید
((((: