یافتن پست: #تمنا

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یا جای دیگه میگه

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش. عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

خانوم اِچ
خانوم اِچ

اخ گفتی:]

Zahra
Zahra
فیلسوفی یک‌بار پرسیده بود عجیب نیست که آدم میدونه قراره بمیره و باز میتونه بخنده؟
به نظر میاد فراموشی ، بزرگترین راهکار خدا در آفرینشه، عیب‌هایی که نادیده‌گرفته نمیشن باید از یاد برن

اینجوری میتونی شعر بگی، برقصی، و کلی کتاب و جمله‌های الهام‌بخش بنویسی درباره معجزه‌ی طلوع خورشید و صدای آب

میتونی روی ته‌دیگت آب خورشت بریزی بدون اینکه فکر کنی چقدر اوضاعت ناپایداره، میشه ظهر جمعه موسیقی گوش بدی و ناخونات‌رو بگیری و حتی یکی از گندهایی هم که زدی در نظرت نباشه!

اگر از من بپرسی میگم غصه همون کم‌شدن دوز فراموشیه
و غم چیزی جز برگشتن موقت حافظه‌ نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
و تو دلیل بودنم

اتو کن، نازنین! زیباترین رختِ تمنا را
دلم خواهد ببینم با تو امشب جشن فردا را

کسی با گیسوان مست در بن بست میرقصد
خبر کن شعر را تا سُر کند گیتار رویا را

بزن گیتار تا هر تار گردد یک رگِ رگبار
اتن کن با من و آنگه تماشا کن تماشا را

دگر در روزنامه یک ستون هم شعر عشقی نیست
صدا کن از پسِ دیوار خاموشی غزل ها را

غزل گفتن دلیلی جز غزل گفتن نمی خواهد
بخوان با من! بمان این حرف های تا و بالا را


حضرت@دوست
حضرت@دوست
چشمانی به رنگ شب

ناز کن تا روز و شب غرق تمنایت شوم
تا قیامت شاعر چشمان زیبایت شوم

از ازل زیباترین تصویر دنیا بوده ای
کاش می شد تا ابد محو تماشایت شوم
دوست دارم لحظه ای که دل به دریا می زنم
قایقم را بشکنی تا غرق دریایت شوم

ای تمام آرزو و جملگی امید من
آرزو دارم یکی از آرزو هایت شوم
ای تمام هستی من ای همه دنیای من
کاش من هم گوشه ای از کل دنیایت شوم

در تمام لحظه ها امید فردایم تویی
دوست دارم لحظه ای امید فردایت شوم
شعرهایم را اگر قابل بدانی بعد از این
قصد دارم شاعر چشمان زیبایت شوم

خانوم اِچ
خانوم اِچ

ما از تو بغیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده


حضرت@دوست
حضرت@دوست
یه دنیا غزل

دختر زیبای شهر امروز غوغا کرده است
پشت خط چشمها، هنگامه بر پا کرده۰ است

دختر زیبای شهرم، خود بودشاعر ولی
یک بغل شعر و غزل از ما تمنا کرده است

سالها رفته است و قصد جان ما دارد ولی
مانده ام از بهر چه امروز و فردا کرده است

دختر زیبای شهر امروز رویایی شده
چادرش را پس زده، قصد دل ما کرده است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
داد از غم تنهایی !!!

دل گشته چو شیدایی

وقت است که باز آیی

ای دلبر رحمـــــانی

این دل زغمت مهجور

حرفت ؛ تو دلم مستور

لطفی تو نما یکدم

در عشق و وصال هر دم

تاکی به وصال تو

سوزم به خیال تو

ای درد تویی درمان

مهرت بر این پیمان

سوختی مرا از جان

یکدم نظری جانان

تا کی به تمنایت

عاشق به تماشایت

لطفی بنما امروز

این دل شده هم پر سوز


حضرت@دوست
حضرت@دوست
حال شعر ندارم .توبرایم بخون .
گل هایش بامن


صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو