مارال
هر گاه ابری و ستارهای دیدم
و هرگاه شعری شنیدم
و عاشقانه به دنیا اندیشیدم
آرزو کردم که با من باشی.
خانوم اِچ
امروز یکی بم گف از عکسات خوشگل تری
حقیقتا ذوق مرگ شدم🥲
?
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آن چنان می فِشُرد فاصله، راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود
دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است
سایەای مانده ز من بی تو که در آیِنه هم
طرح خاکستری اش گنگ ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
دوستم داری و این ساده ترین تعبیر است
کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان می بافم
که تو شاید برسی، حیف که بی تأثیر است…
ها بله بله.دریا تا حالا رفتی؟
خیر
خدا قسمت کند جای جالبی هست... ولی گناه هم داخلش ول میزند
ممنون
خواهش