گِلآرِه
ترسم ینه بی ک تو رویی
آخر که رتی
مآه
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب!
ترسم این است که یک وقت مداوا بشوم!
محسن
این شعر "سيمين بهبهانى"
واقعا انسانی و زيباست:
رها کردیم خالق را ، گرفتاران ادیانیم !
تعصب چیست در مذهب ؟!
مگر نه این که انسانیم !
اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست...
ستیزه پس برای چیست ؟!
برای خود پرستی هاست...
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم...
گِلآرِه
من از مرگ نمیترسم
از باز کردن قفل گوشیم توسط خانواده بعد مرگم میترسم.😁