یافتن پست: #بیکار

زاهِر..
زاهِر..
بیاید شغل همدیگه رو حدس بزنیم

وقتی بیکار شدی:

aliaga
aliaga
همسایمون ۱۵ سالشه رفته خواستگاری ی دختر ۱۳ ساله ک اونم یکم از ما پایین تره

و ندادن بهش

اومده تو کوچه دعوا راه انداخته ک میگه بدبخت میخاستم خوشبختت کنم از کوچه جمت کنم

بابای دختر خانم اومده بیرون و آق پسرو آروم کنه با چاقو زده ی ور پدر دخترخانم ب فنا رفته


حالا اینجاش جالبه ک نتنها آق پسر بیکاره باباشم بیکاره و خونه ندارن و رفتن زیر بلیط پدر خانم




حالا این آقا چطوری میخاس خوشبختش کنه آیآ؟؟؟؟


ی عده برداشتشون از شروع زندگی مشترک چیه واقعا؟؟؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢قابل توجه فارغ التحصیلان دانشگاهی

🔹طبق دستورالعمل جدید کارورزی کلیه فارغ التحصیلان دانشگاهی بیکار در مقطع کارشناسی تا دکترا زیر ۳۵ سال سن در همه رشته های دانشگاهی می توانند جهت شرکت در طرح کارورزی به سایت کارورزی به آدرس
[لینک]
  مراجعه نمایند .

سید
سید
سلام دوستان ، امیدوارم همیشه حال دلتون خوب باشه{-35-}

aliaga
aliaga
فقط میتونم بگم خیلی گرمه{-40-}

اِلِکترون‍..!
اِلِکترون‍..!
‏كاش يه كمپين راه بيوفته همه اين بلاگرارو آنفالو كنيد از نون خوردن و گ/ه خوردن بيوفتن

زاهِر..
زاهِر..
چرا میآید ساینا؟

aliaga
aliaga
{-99-}

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
در این سرای بی کسی ،کسی ب در نمی زند
ب دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند ...

EDRIS
EDRIS
پس چرا تابستون تموم نمیشه😐

زاهِر..
زاهِر..
من همون بیکاریم که تا تهِ پستای علی آقا و هادی و فقطی رفتم، پس با من راجع به سرگرمی صحبت نکنید! سپاس

Ahmad
Ahmad

اگر دچار غم شدی مرا به یاد آور
من اینجا همیشه با تو هستم
تا غم ها را تقسیم کنیم...

donya
donya 👩‍👧‍👦
حوصله مان پوکید:هعی

نه دلم میخواد بیکار باشم
نه حال کارکردن دارم
نه گرسنم
نه سیر
نه خوابم میاد
نه انرژی دارم
هوووووووف:اه

aliaga
aliaga
‌_شهید‌_ابراهیم‌_هادی
عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد .ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.🐍🌙
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد .تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده♥

هلیا
هلیا
💔♥♥💔♥💔
پیر مرد ۹۰ ساله دختر میگیره

جوان ۳۰ ساله خودکشی میکنه

💔♥♥💔

صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو