یافتن پست: #بیداری

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ز خون دل وضو سازم،........
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
کجا خسپد کسی کش می خلد در سینه عقربها

همه شب در تب غم می پزم با زلف او حالی
چه سوداهاست این یارب که با خود می پزم شبها

گهی غم می خورم گه خون و می سوزم به صد زاری
چو پرهیزی ندارم، جان نخواهم برد از این تبها

-http://cdn.bongtunes.ir/kurdi/shadfaraj/Shad-Faraj-To-Nazani-128-(kurdi)%20%5b%20BongTunes.Com%20%5d.mp3

wolf
wolf
گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
خواب‌های روشنی دارم ، عین هشیاری
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خویش می گویم كه : بیداری ست
بیداری ست ، بیداری ...

اینك ، اما در سحر گاهی ، چنین از روشنی سرشار
پیش چشم این همه بیدار ، آیا خواب می بینم ؟
این منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور ، از این سوی دریا
رفته تا دروازه خورشید ؟
‌ای زمان ،‌ ای آسمان ،‌ ای كوه ،‌ ای دریا
خواب یا بیدار ، جاودانی باد این رؤیای رنگینم ...


فریدون مشیری

حلما
حلما
همه چی خوبه تا اینکه از خواب بیدار میشیم

شــادی
شــادی
نه خواب راحتی دارم نه مایلم به بیداری:|
..
.
.من مانده ام تنهااااای تنهاااااا{-110-}{-110-}

سکوت شب
سکوت شب
روح من سالهاست

منتظر است

منتظر یک اتفاق

اتفاقی که بیافتد:

“افتادن تو در آغوش من”

منی که جسمش را به سختی می‌خواباند

خوابیدنی که در آن روح من سالهاست که بیدار است

بیداری‌ای که دلیلش تو هستی

تویی که نبودنت هزار ساعت تنهایی است

تنهایی گفتن ندارد

همه خوب می‌دانند از چه می‌گویم

سکوت شب
سکوت شب
در بیداری خواب دیدم

آمده ای

می خندی

مهربانی ات نور می پاشد

به دل تاریک و خسته ی من …

تو را که آسمان

استعاره ای از پشت پلک های توست

چه نیازی ست

به کبوتر بال و پر شکسته ای چون من …

سکوت شب
سکوت شب
خواب دیدم آب ها زندانی اند
بادها سرگرم سرگردانی اند

لاله از روی شقایق خسته است
لحظه از دست دقایق خسته است

کومه های عشق پوشالی شده
عشق ورزی ,عین بقالی شده

مهر می ورزی تعجب می گنند
گرم می آیی تعصب می کنند

لاف می بافی همه کف می زنند
هجو می گویی مضاعف می زنند
* * *
صبح آمد,خواب از چشمم پرید
تیغ بیداری خیالم را درید

با خودم گفتم کمی اندیشه کن
بار دیگر عاشقی را پیشه کن

عاشقی یعنی تبسم های سبز
رویش زیبای گندم های سبز

رقص نیلوفر به روی دست آب
بوسه ای داغ از لبان آفتاب

عاشقی یعنی بیا همت کنیم
تلخ یا شیرین ,بیا قسمت کنیم

دست های مهربانم مال تو
اشک های بی زبانم مال تو

نه ! بگو اصلا تمامم مال تو
هر چه دارم ننگ و نامم مال تو
* * *
عاشقی یعنی که از خود گم شدن
در پی گم گشته ی مردم شدن

چون ندیدم خوشتر از آواز عشق
باز عشق و باز عشق و باز عشق

سکوت شب
سکوت شب
یک کلبه ی خراب و کمی پنجـره
یک ذره آفتاب و کمی پنجـره

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجـره

در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجـره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجـره

wolf
wolf
خیلی خابم میاد{-43-}{-43-}{-43-}

فقط خدا
فقط خدا


بیشتر از 35 ساعته نخوابیدم:|:وای{-177-}

سکوت شب
سکوت شب
دروغ این صدا رابه گور قصه‌ها بسپار

صدا کن اسممُ از عمق شب از نَـقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

wolf
wolf
به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک

دلم تنگ است

بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است

بیا بنگر!!

چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده و این تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی!

شب افتاده است .... و من

و من تنها و تاریکم !!!!

و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من

بیا ای یاد مهتابی

سکوت شب
سکوت شب
چرا از مرگ می‌ترسید

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید

مپندارید بوم نا امیدی باز

به بام خاطر من می‌کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...

بهشت جاودان آن جاست

جهان آنجا و جان آنجاست

نه فریادی نه آهنگی نه آوایی

نه دیروزی نه امروزی نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمی‌بیند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو، زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید

که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید

چرا از مرگ می‌ترسید!

سکوت شب
سکوت شب
یک سال گذشت ...
یک سال پر از دردهایی که بی درمان تا ماند آبدیده شوم
پر از شب بیداری هایی که به صبح کشید تا به راز شب پی ببرم
پر از خواب های بی سرو ته که من در میانشان گم بودم
پر از فریادهایی که در گلو خفه ماند تا به گوش نامردی نرسد
پر از گریه هایی که به لبخند انجامید تا دشمنم بداند هنوز هم ایستاده ام
پر از شکست هایی که به تجربه انجامید
پر از آدم هایی که هر کدارم چیزی آوردند و بردند

حال من تبدیل شده ام به کوهی از درد و راز و فریاد و لبخند و تجربه و چیزهایی که آدم ها برایم آورده اند
حال من آماده ام برای شروعی دوباره دیگر نه دردهایم بی درمان میماند نه شب ها بیدار میمانم نه فریاد هایم به سکوت تبدیل میشود نه گریه هایم به لبخند نه میگذارم آدم ها چیزی ببرند
من ایستاده ام تا عوض شوم


wolf
wolf
باران میان سجده و سجاده ات جاریست

گاهی دچار بغضی و لبخند اجباریست



دیگر درونت شوق پروازی نمی بینی

این قصه پر درد نامش عاشق آزاریست



آبی ترین احساس رویا های شیرینم

نا دیده ام می گیری و از روی ناچاریست



قرآن بخوان محکم بگو این بار می مانی

تصویر ما در قاب خاتم عین بیداریست



من با تو ام من تا همیشه با تو می مانم

فرجام ما تکرار این عشق است و دلداریست



مشتاق باشی بر وصالم دست خواهی یافت

تصویر چشمت چشمه جوشان غمخواریست



غوغا به پا کن در میان دفتر اشعار

وقتی نباشی این غزل این واژه تکراریست



دلتنگی و اشک است افطارم بیا دیگر

کار دلم در ربنایت گریه و زاریست





امیر طاهری

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو