مهاجر
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
خوردم که
برا همین ک حواسش بهت هست زشدن
عهه از اون نظر؟خب پس همون میخوای گیه کنی گیه کن
اصن چ معنی داره ک همسایهی مانمیاره همسایهشمامیاره با این دلمه های خیلی زشدش حتما بدمزه هم هستن
اخه من از وقتی ۵سالم بود شدیم همسایشوندخترش هم هم سن و از همون موقع هم رفیقمهنه خوبه من میدوستم دلمه هاشو